زن باید خودش انتخاب کند
(مجله سپیده دانایی در مصاحبه با دکتر شیوا دولت آبادی رئیس هیات مدیره انجمن روانشناسی ایران)
روزبهروز ضرورت جدیگرفتن روانشناسی زنان در جامعهی در حال گذار ایران بیشتر احساس میشود؛ جامعهای که نیمی از جمعیت آن را زنان تشکیل میدهند و اکثریت نسبی در دانشگاه دارند. جامعهای که هنوز رنگ و بوی سنت در مشام مردان آن غالب است و رایحهی تغییر جهان به مشام زنان بیشتر از مردان خورده است و به همینسبب به دنبال قدرت انتخاب هستند. برای گفتوگو دربارهی این موضوع چه فردی بهتر از دکتر شیوا دولتآبادی که خود بهعنوان یک زن هم در حوزهی فردی و خانوادگی همسر و مادری موفق است و هم در حوزهی اجتماعی بهعنوان یک روانشناس، علاوهبر استادی دانشگاه، به مقام ریاست یکی از موفقترین انجمنهای علمی ایران رسیده است و کارکرد صنفی بسیار موفقی نیز در طول مسئولیت خود به نمایش گذاشتهاست.
اولین سئوال دربارهی روانشناسی زنان، همین عنوان است. همانطور که میدانید در سراسر دنیا یک حوزهی مطالعاتی قوی بهنام روانشناسی زنان وجود دارد؛ از جمله در انجمن روانشناسی امریکا. سئوال من این است که چرا باید روانشناسی زنان بهعنوان شاخهای از علم روانشناسی وجود داشته باشد؟ مگر روانشناسی مردان بهعنوان یک شاخهی جدا در این علم وجود دارد؟
اصولاً اگر بخواهیم از زاویهی پژوهشهای روانشناسی به این سئوال جواب بدهیم باید نگاه کنیم که جامعهی آماری و آزمودنیهای این پژوهشها که بر اساس آن قانونمندیهای علم روانشناسی شکل گرفته است، مردان سفیدپوست طبقهی متوسط هستند. حتی وقتی این تحقیقات با حضور دانشجوها انجام گرفته است. البته الان با تغییر ساختار جمعیتی دانشجویان، این موضوع تغییر یافته است، ولی بههرحال از نظر سنت پژوهش در روانشناسی میتوان گفت که یافتههای این علم بیشتر غیرزنانه بوده است.
پاسخ دیگر به سئوال شما این است که زنان به دلیل شرایط تاریخیشان که به قدمت مردها قدم در عرصههای اجتماعی نگذاشتهاند و نقش مهمی که در زندگی دیگران دارند نیاز به نگاه ویژهای دارند تا شناخته شوند؛ مثلاً روانشناسی مادر نقش بسیار مهمتری در نگاه ما به تربیت فرزند و نسل آینده داشته باشد تا بررسی نقش پدر. البته برخی فمینیستها مخالف روانشناسی زنان هستند، همانطور که با بزرگداشت روز زن مخالفت میکنند هستند و میگویند که مگر ما بشر نیستیم، اگر یک روز بزرگداشت بشر داشته باشیم کافی است.
وقتی در مورد تفاوت زن و مرد صحبت میکنیم، با دو رویکرد در روانشناسی مواجه هستیم. یک رویکرد این است که این تفاوتهای روانشناختی، عمدتاً اساس زیستی دارند؛ یعنی مغز زنها بهگونهی دیگری عمل میکند و مغز مردها بهگونهی دیگر. هیجانات و تفکرات متفاوت نیز بهدلیل وجود این اتفاق در مغز است؛ ولی طرفداران رویکرد دوم معتقدند که تفاوتهای روانشناختی بین زن و مرد برساختهی تاریخ است و در حقیقت جوامع با اصل یادگیری و الگوسازی این تفاوت را میسازند. شما معتقدید که ویژگیهای روانشناختی یک زن محصول یک جامعه است یا محصول مغز؟
من بهطور صددرصدی به هیچکدام از این دو رویکرد رأی نمیدهم؛ یعنی نه زن را صددرصد محصول زیستی میدانم و نه زن را صددرصد محصول جامعه و انتظارات آن از نقش زنانه میدانم؛ بهخاطر اینکه اگر قرار بود زیستی باشد، نباید این همه تنوع و تفاوت در این نوع از بشر را در جاهای مختلف دنیا یا حتی در یک سرزمین شاهد باشیم.
از سوی دیگر، اگر قرار بود که صددرصد محصول اجتماع باشد، درواقع بهروی چیزی چشم میبندیم که یک واقعیت زیستی است و آن مسئلهی تکامل است که زن، در شرایطی که هنوز تحمیل زیادی از سوی نقش اجتماعی وجود نداشته، بالاجبار باید واجد نقش مادر میشد. امروز نیز، حتی با تغییر نقش یا تغییر وظایفی که یک مادر دارد یا تعداد بچههای کمتری که مادران جهان پیشرفته دارند، مادری در عین اینکه قرار نیست تمام نقش یک زن باشد، ولی هنوز یک بخش طبیعی از وجود یک زن است که این موضوع، روانشناسی زن را مقداری تغییر میدهد؛ چراکه مغز یک زن مادر با مغز یک زن غیرمادر فرق میکند. این تفاوت از لحاظ حساسیتهایی است که برای یک مادر ایجاد میشود، از لحاظ مسئولیتپذیریای که در وجودش احساس میکند و حتی از لحاظ آستانههایی است که برای توجه به «ژنتیک خودخواه» پیدا میکند. منظور از ژنتیک خودخواه این است که یک مادر گویی خودش را تکثیر میکند و یک نوع خودخواهی برای تداوم خودش در این تکثیر هست که به او این قدرتمندی را میدهد که نقش مادری را خوب ایفا کند و همین موضوع مقداری روی روانشناسیاش تأثیر میگذارد. البته نمیخواهم بر نقش مادری یک زن خیلی تأکید کنم. چراکه زنان زیادی هم هستند که به دلایل مختلف مادر نیستند.
به طور کلی مهمترین تفاوتهای روانشناختی زنان و مردان چه مواردی هستند؟ آیا میتوان به تفاوتهای زیاد اشارهشده در تحقیقات اعتمادی صددرصدی داشت؟
اگر ما از منظری فراتحلیلی به جمعبندیهایی که در سالهای اوایل این قرن از تمام پژوهشهایی که روی تفاوتهای بین زن و مرد انجامشده نگاه کنیم، میبینیم که نه در آستانههای حسی (درواقع احساس)، نه در درک بهمعنای آستانههای ادراک، نه در حافظه و نه در انگیزش و هیجان تفاوتهای معنیداری بین زن و مرد در ماهیت نشان داده نشده است؛ مگر اینکه هدف یک پژوهش بیرونکشیدن تفاوت باشد. بهعبارت دیگر، خیلیوقتها در تحقیقات سوگیری ایجاد شده است که در جمعبندیها میتوان دید.
چند حیطه هست که مردها بهطور مشخص خودشان را متفاوت از زنان نشان دادهاند؛ مثلاً در پرتاب یک شی، یا در سرعت و قدرت پرخاشگری قدرت و توانایی بیشتری نشان دادهاند. باز خیلی جالب است که جمعبندی تحقیقات نشان میدهند زنهایی که در حد قهرمانی ورزش میکنند، تستسترون بیشتری ترشح میکنند. چراکه باید با تمرکز بیشتری از خودشان شجاعت و قدرت نشان دهند. در سیر تاریخی، ترشح این هورمون بیشتر مردانه است. بنابراین، ما شواهد بسیاری داریم که نشان میدهد که تفاوتهای بین زن و مرد تا این حدی نیستند که ما شاهد هستیم. این تفاوتها بسیار محدود است. نهایتاً میتوانم بگویم که ما بیشتر ساختهی تعریف جنسیتمان هستیم تا جنسمان بهعنوان زن. هرجا که قرار میگیریم، از ما یک نقش مردانه یا زنانه انتظار میرود که ریشههای تکاملی روانشناختی آن خیلی قدیمی است که در طول تاریخ یک تقسیم کار بین زن و مرد وجود داشته است. بخش عمدهی این تقسیم کار هم بهخاطر باروری بوده است که گویی زن به یک موجود صبورتر، باحوصلهتر و نکتهسنجتر تبدیل شده است. مردها نیز بیشتر تأمینکنندهی زندگی بودند و بهطرف شجاعت و جسارت و یکجاهایی پرخاشگری و جستوجوگری هدایت شدهاند. این اجداد ما بهنوعی اکنون در ما هستند و کاری با آن نمیتوانیم بکنیم. مقداری از الگوهایی که ساختهی قرنها زندگی بشر در دل طبیعت خام بوده است، در ما هست و نمیتواند نباشد؛ مثل شادمانی که ما بهصورت اتوماتیک در فصل بهار در وجودمان ایجاد میشود، به این دلیل که نشانهی سختی گذراندن زمستان برای اجداد ما بوده است.
حالا این نگاه تکاملی در جاهایی به یک «باید» تبدیل شده است و خیلی هم عملی بوده و کارایی داشته است؛ مثلاً آن وقتی که زنها بهآرامی در غار، کومه یا سرپناهشان بچه بهدنیا میآوردند و بزرگ میکردند، در نتیجه خانگی باقی میماندند. مردها نیز یکجایی فقط شکار و برخی مواقع کشاورزی میکردند.
اما با شکلگیری تمدنها، مردها جوامعی را ساختند که جذابتر و غیرشبیهتر به زندگی بدوی بشر بوده است؛ از لحاظ دسترسی به اطلاعات، تجربهی قدرتمندی، حاکمیت، تسلط و چیزهایی که برای بشر جاذبه دارد. زنها نیز بهضرورت از خانهها بیرون کشیده شدند؛ یعنی ما زمانیکه زن شروع به کار کرده (کاری که نیاز به روابط اجتماعی داشته)، میبینیم که زنها بهتدریج دیگر نمیخواستند که نقش زیبا و مقدس مادری تنها نقششان باشد. به این دلیل که مغز بشر بسیار بیشتر از جریانهای بهاصطلاح روتین و تکراری را میطلبد؛ میخواهد چالش داشته باشد، رشد کند و تجربه کند. این موضوع زن و مرد هم نمیشناسد.
بنابراین، وقتی که به زن شانس یادگیری داده میشود، دلش میخواهد که بداند، سر دربیاورد و در نتیجه از این اطلاعات نیز استفاده کند. نمیخواهد فقط بنشیند و تأمل کند که چه میداند، چه مهارتهایی دارد و چه توانمندیهایی را کسب کرده و چقدر میتواند از مغزش بهره ببرد و بهره برساند. وقتی ما زن را فقط در قالب نقش تکاملی خودش ببینیم باید بتوانیم شرایط را ایستا نگه داریم، ولی وقتی زن در خودش توانایی اثرگذاری بیشتری در گسترهی بزرگتر از خانهی خودش میبیند و این نیاز به اثرگذاری را حس میکند، آرزو میکند که فقط در خانهاش مؤثر و مفید نباشد و این تأثیرگذاری بیشتر باشد. همهی اینها مراحل گذاری را تحمیل میکند و شرایط بهگونهای میشود که دیگر رضایتمندی اتوماتیک از تقسیم نقشها بین زن و مرد ایجاد نمیشود. طبیعی است زنی که در خودش تواناییهای بیشتر از ادارهی امور روزمرهی خانه را میبیند، خوشحال نباشد که فقط در آن قالب بماند. حالا راهحلهایی پیدا میکند که از این قالب دربیاید.
ما امروز بهطور عمده شاهد هستیم که زنهای بسیاری اصرار دارند که درس بخوانند. شما تقریباً در شهرها هیچ زنی را نمیبینید که دلش نخواهد که به دانشگاه برود که شاید مجازترین، سهلترین و بدیهیترین راه برای نشاندادن این نکته است که من در قالب تعریفشده و ایستای قدیمی خودم شاد نیستم و میخواهم در جامعه حضور داشته باشم، رشد کنم و آگاهی کسب کنم.
شاید بزرگترین مشکلی که ما در همهی جوامع داشتیم، رشد مردهای جامعه است تا به زن بیش از یک قالب فقط جنسیتی و بهعنوان یک انسان نگاه کنند.
حضور اجتماعی زنها و فرزندآوری در شرایط فعلی که حمایت خانوادهی گسترده کمتر از گذشته است و بهنوعی خانوادهها کوچک شدهاند ایجادکنندهی یک چالش است که بهنظر میرسد بهراحتی قابل حل نباشد. شما بهعنوان یک روانشناس زن موفق در عرصهی اجتماع که مادر دو فرزند نیز هستید، چه راهکاری را برای حل این چالش پیشنهاد میکنید؟
اول اینکه الگوی کشورهای دیگر به ما خیلی کمک میکند. البته هنوز هم ما برابری جنسیتی بهمعنای بدیهیدانستن حق زن برای تغییر را در هیچجای جهان به آن شکلی که انتظار داریم، نمیبینیم. ولی برای مثال، ازدواج در خیلی از فرهنگها، بهاندازهی کشور ما یا شاید منطقهی ما، کار شاق، پیچیده و سنگینی نیست. با یک ازدواج ساده به خانهشان میروند و هر دو با هم کار میکنند و هر دو حقوقشان را به خانه میآورند. بچهدار که میشوند برنامهریزی میکنند که مثلاً یکیشان مرخصی بگیرد و آن یکی هم ساعتهای کارش را کم کند و کنار هم بچه بزرگ میکنند؛ یعنی کاملاً در سطوح بسیار بسیار پایین اقتصادی، با توافق و اشتراک نگاه این موضوعات بهنوعی حل میشود. البته فراموش نکنیم که ضرورت آن است که زن هم باید به خانه پول بیاورد. یعنی اقتصاد تعیینکننده است. در زمان جنگهای جهانی اصلاً زنها از خانهها بیرون آمدند تا کارخانههای اسلحه را بچرخانند. بعد از آن که دیگر نمیشد دوباره وادارشان کرد در خانه بمانند. اما یک سایهی سنت غیرعملی بر ازدواج در کشور ما حاکم است.
منظورتان از سنت غیرعملی چیست؟
اینکه مثلاً مرد حتماً باید تنها نانآور خانواده باشد و مسئولیت بالایی مخصوصاً برای مسائل اقتصادی داشته باشد. اینکه زن حتماً باید بپذیرد که حتی اگر مدرک دکتری گرفت کار نکند. این نگاه، الان در همهجای دنیا سنت غیرعملی است. عبور از این سنت، همانطور که قبلاً هم اشاره کردم خیلی بیشتر از تغییر زنها، یک بازبینی نقش مردانه را میطلبد که آنهم به دلایل مختلف از جمله سنت تکاملی خیلی کُند اتفاق میافتد.
چرا برای زنها این تغییر سریعتر اتفاق افتاده است؟
شاید به این دلیل که تغییر زنها به نیازهای خیلی قوی بشر از جمله رهایی، آزادی و رشد نزدیکتر است. وقتی ما برای انسان، تعالی قائل هستیم و او را از هر موضعی بهعنوان موجود درحالتلاش برای بهترشدن نگاه میکنیم؛ این بهترشدن تا یکجایی در توانایی من برای مادر نمونه یا آشپز خوب ارضاء میشود. یک جایی هم دلم میخواهد شباهتی داشته باشم به آنهایی که تصمیمگیرندهی جهان من و تعیینکننده هستند. نیاز دارم در جهانی که زندگی میکنم سهمی فراتر از چارچوب فعلی داشته باشم. چراکه نیاز به درآمد، استقلال مالی، اعتمادبهنفس و قدرت انتخاب دارند. اگر ما این تعریف از توسعهی انسان را اینطوری بپذیریم که توسعه یعنی داشتن انتخاب؛ زنها هم دلشان میخواهد قدرت انتخاب داشته باشند. وقتی درآمد خودش را داشته باشد، برای مثال میتواند برای بچهاش به سلیقهی خودش لباس بخرد. حتی در همین حد. اینها باعث رضایتمندی شخصی، رضایتمندی اجتماعی و افزایش اعتماد به نفس میشود، چراکه حضور او دیگر فقط به خانه خلاصه نمیشود.
بنابراین، این تحکیم نقش معمولاً در کشورهای مختلف متفاوت است و بخش عمدهی آن هم به ضرورت شرایط اقتصادی است که این نقشها به هم نزدیکتر شده یا تغییر پیدا کردهاند. البته یک بخشی هم به میزان نیاز برای تغییر موقعیت در زن و مرد بستگی دارد؛ اینکه چقدر بهاصطلاح «شوق تغییر»ی که برای آنها ایجاد شده قدرتمند است و انگیزه دارد تا بتواند الگوهای دیگری برای تجربهکردن بیافریند. در غیر این صورت، جامعه معمولاً آن نقش جاافتادهی به اصطلاح هنوز تکاملی را بسیار تأیید میکند. شاید ما تا پنجاه یا صد سال گذشته، به زنی که میخواست شاغل باشد بهعنوان یک استثنا، پدیده و یک مورد غیرقابلتأیید نگاه میکردیم، اما الان جامعه پذیرفته است که زنها بگویند ما هم هستیم و درس بخوانند. وقتی که درس میخوانند در آنها نیازهایی ایجاد میشود؛ نیاز به مفیدبودن، درآمدزایی، استقلال، تأیید اجتماعی و کسب جایگاههایی که بتواند اعتمادبهنفس زنانهی آنها را تأیید کند و این سبب میشود که برای حفظ و تحکیم شرایط تغییریافتهشان مبارزه کنند.
منظورتان، چه نوع مبارزهای است؟
مبارزه بهمعنای اینکه میخواهم کار کنم یا میخواهم که جزء خیل تأییدکنندگان نقش صد در صد زنانهی سنتی نباشم.
اینجا یک سئوالی پیش میآید. دلیل این چالش، روانشناسی مردها نیست که آنها نمیخواهند حق خود را از دست داده و به زنها بدهند؟ وگرنه اگر شما به موضوع کار در شهرهای کوچک یا روستاهای ما نگاه کنید، خیلی از زنان بار اقتصاد را بهدوش میکشند و ارتباطات اجتماعی خیلی قویای نیز دارند. یا ما در تاریخ، یک دورهی مادرسالاری و زنسالاری داشتیم. بنابراین، اگر این چالش وجود داشته، به این دلیل بوده که این مردها نمیخواهند این حقشان را بدهند و زن را وارد حیطهی روانی خودشان کنند.
اینکه در مغز انسانها چه تصویری از یک خانواده یا زن ایدهآل وجود دارد، دلایل مختلفی دارد؛ یکی اینکه از قدیم اینطور بوده که زن در خانه بماند و مرد در بیرون کار کند. یک بخش آن هم خیلی کارکرد داشته است و نمیتوان گفت که اشتباه است. چراکه در امر تربیت و نگهداری فرزند، زنها بهتر از مردها عمل میکنند. به هر حال، هورمونها و الگوی مادری و همهی این موارد، زنها را در این امر ارجح از مردها قرارداده است. البته افرادی هستند که زیاده از حد در برابری زن و مرد مبالغه میکنند و حتی این موضوع را کتمان میکنند.
برای مردها نیز خیلی آسانتر است که در قالب خودشان بمانند و اصولاً اینرسی ماندن در این قالب حاکم است؛ در آن چیزی که میشناسند، پدر و مادر و اجدادشان همینگونه بودهاند، دنیا نیز در این قالب امن و امان بوده، زنها نیز کنجکاوی زندگی اجتماعی نداشته و همهچیز بهصورتی قابلپیشبینی وجود داشته است؛ این اینرسی یا این تنبلی ذهن در بسیاری مواقع تاریخی و سرزمینها حاکم است که در نتیجه میبینیم که مردهای زیادی نیستند که اصرار دارند زنشان رشد کند.
یعنی انعطافپذیری جنسیتی در زنها بیشتر از مردها است؟
بله. و علت آن این است که این انعطافپذیری زنان به نیازهای تکاملیشان بهمعنای تحول و رشد خیلی نزدیکتر است. به همین دلیل است که زنها دلشان میخواهد از لاک و پوستهی قدیمی و سنتی خودشان دربیایند و تعلقی به جهان، جامعه و پیشرفت داشته باشند. البته همانطور که گفتم در عین حال نمیخواهم تمام آن نقش بزرگی که در خانواده و بهعنوان یک مادر خوب و تربیت فرزند داشتهاند، کتمان کنم؛ ولی یک زن با تواناییهایی که مغزش دارد خیلی بیشتر از دو بچه را میتواند در جهان سروسامان بدهد و خیلی بیشتر از این میتواند مفید باشد؛ حالا چه در کار فیزیکی و چه فکری. هر جایی میتواند بهعنوان یک نیروی کار و یک نیروی پیشرونده قرار بگیرد.
یک زمانی، زنها ده بچه بهدنیا میآوردند و خوشحال بودند. اما الان به این نتیجه رسیدهاند که بهدنبال شرایط ایدهآلی برای پرورش نسل باشند، نه اینکه فقط آدمهای خوبی باشند و مثلاً سواد خواندن و نوشتن داشته باشند؛ در اینصورت، آن مادری که میخواهد ده بچه بهدنیا بیاورد نیز، از اینکه میتواند آنها را به مدرسه و دانشگاه بسپارد و نگران نان و آب و آیندهاش نباشد، لذت خواهد برد. این یک انتخاب است که اینگونه شاد باشد یا با حضور اجتماعی. مهم این است که خودش بین این دو انتخاب کند، نه اینکه محبور به خانهماندن باشند. یادمان باشد که زنهای ما امروز دنیا را هم نگاه میکنند، بالاخره اگر باد تغییرات جهانی هم به ما بخورد، نگاهمان عوض میشود. حالا این باد، اینروزها، بسیار سریع و نزدیک و فشرده و به ما میخورد.
بنابراین، در پاسخ به سئوال شما که چرا مردها این آمادگی را ندارند که بهنوعی زن را یار، همراه و همگام خودشان ببینند و بیشتر دلشان میخواهد که همان شکل «آقای خانه» و «مادر بچهها» وجود داشته باشد، بهدلیل راحتتربودن آنها است. چراکه در درونشان باید اتفاقاتی رخ دهد تا مقاومتشان شکسته شود و تغییرات عمدهای باید در روانشناسی آنها اتفاق بیفتد تا شرایط موجود را بپذیرند.
برخی از سنتگرایان معتقدند که تغییر کارکرد زنها هزینهزا است؛ یعنی هزینهی بهوجودآمدن نسلی که ما دیگر نخواهیم شناخت، چراکه نسل تربیتیافته در چنین خانوادهای، به کلی دیگر خواهد بود. بهعبارت دیگر، اگر نسلهای بشر، حداقل در 200 سال اخیر، بهصورت مشابهی تربیت شده باشند که مادر نقش عمده را در این تربیت داشته و ما به دلیل مشابهت این نسلها میتوانستیم آنها را بشناسیم و پیشبینی کنیم، اما بعد از تغییر نقش زنان، نسلی بهوجود میآید که مثلاً دلبستگی با مادر بهدرستی شکل نگرفته است و این نسل دیگر، قابل پیشبینی و کنترل نیست، چون بهکلی دیگر است. آیا این انتقاد درست است؟
یک بخشی از تغییرات، ناگزیر بهوجود میآید. اینکه ما چقدر این تغییرات را بفهمیم و خودمان را برای آنها آماده کنیم، مهم است. ما در روانشناسی رشد و تربیت میگوییم که یک والد خوب باید بداند که بچهاش مثلاً وقتی سهساله میشود چه رفتارهایی خواهد کرد و مقداری از بالاتر به آن نگاه کند و در اثر این آگاهی رفتارهای یک بچهی سهساله را لجبازی قلمداد نکند که بعد عصبانی شود و در اثر این عصبانیت، بچهی مضطربی را تربیت کند. متأسفانه این اتفاق که آدمها بر اثر تغییرات غافلگیر میشوند در جوامع بشری رخ میدهد و بهدلیل این غافلگیری دستوپا میزنند که تغییرات را متوقف و همهچیز را دوباره سر جای قبلی خودش برگردانند که در اکثر موارد نمیتوانند.
اگر ما بپذیریم که زنها دیگر مایل نیستند که ده بچه داشته باشند و میخواهد نهایتاً دو بچه داشته باشد و میتواند دو تا سه سال اول تولد فرزندش کنار او بهصورت کاملاً عاطفی بماند، این دو بچه را نیز با کمک همسرش به جایی میرساند که وقتی به مهدکودک سپرد آسیب نبینند و دلبستگی قویای نیز در آنها ایجاد شده و ارزشهای خانواده را نیز درونی کرده باشند. ولی اگر قرار است که این زن 80 سال زندگی کند، شش سال نیاز بوده که بهصورتی تماموقت برای بچههایش وقت بگذارد، بقیهی این زمان را چه کار کند؟
بنابراین، میتواند برنامهریزیهایی داشته باشد که رضایتمندی بیشتری از حضور و وجود خودش در جهان داشته باشد. چرا افسردگی در زنان بیشتر از مردان است؟ یک بخشی از آن هورمونی است و یک بخشی از آن نقشآفرینی و مسئولیتپذیری اجتماعی کمتر است. ما میدانیم که یکی از راههای بزرگ مبارزه با افسردگی، داشتن مسئولیت است. حالا این سئوال پیش میآید که آیا مادر افسردهای که پنج بچه داشته باشد، برای آنها کارآیی دارد؟ آیا میتواند نسل خوبی را پرورش بدهد؟ آیا یک مادر مضطرب مستأصل میتواند مادری باشد که میگوییم بهشت زیر پایش است؟
بنابراین اهمیت در دیدن جهان در حال تغییر است. در اینصورت است که میتوانیم برنامهریزی داشته باشیم و کمک کنیم که زن و مرد هم بچه داشته باشند و هم بتوانند بچههایشان را در بهترین شرایط بهصورت مشترک بزرگ کنند. زن نیز در این شرایط کارش را از دست نمیدهد و هویت اجتماعیاش را نیز خواهد داشت و خانواده مستحکمی ایجاد خواهد شد. این اشتراک در ساختن یک زندگی خیلی مهم است. اگر زن نیز فقط مصرفکنندهی آن چیزی نباشد که مرد باید به خانه بیاورد، قدر مصرف را بیشتر میداند.
البته همه نوع افراط و تفریطی در جامعه هست، ما زنانی داریم که بههیچوجه نمیتوانم بگویم که من تأییدشان میکنم؛ زنهایی که فقط مصرفکننده هستند و بهدلیل بیحوصلهگی و افسردگی کارهایی انجام میدهند که بههیچوجه لازم نیست؛ مثل جراحیهای پلاستیک عجیب و غریب، تغییر چهره و تلاش زیاد برای پیر نشاندادهنشدن. اینها چیزهایی است که نشان میدهد خوشحال نیستند و با خودشان کنار نیامدهاند.
از آنطرف، زنهایی هم هستند که به آنها از سوی همسرانشان ظلم میشود. زنهایی نیز هستند که واقعاً از مردها سوءاستفاده میکنند. بنابراین باید از خودمان بپرسیم که بهتر است کدام دسته از زنان جامعهی ما افزایش یابند؟ از کدام دسته باید حمایت کنیم؟ کدام پتانسیل زن را حمایت کنیم که هم افسرده نباشد، هم کارایی داشته باشد، هم بچه داشته باشد، هم تعلق به خانواده داشته باشد و هم ارزشآفرین باشد. اینها وقتی میسر میشود که خود زن مشکلی نداشته باشد و خودش را باور داشته باشد.
در جامعهی ما تقریباً همیشه، تغییر از بالا به پایین فرض شده است. فکر میکنید که این تغییر در نقش زنان همینطوری و بهنوعی در قوانین باید رخ دهد یا تغییری است که باید در بطن فرهنگ بهتدریج رخدهد؟
اینکه ما دنبال ساختن چه جامعهای هستیم که در آن ارزشها و نقشهای زن و مرد چه باشد نیاز به برنامهریزی دارد. یعنی نیاز به حمایت قانونی، الگوسازی و تبلیغ دارد. الان ما قوانینی مثل مرخصی زایمان طولانیتر و دورکاری خانمها داریم، اما هدف این قوانین نیز رشد اجتماعی زنها در کنار مردها نیست. هدف این است که همان شکل سنتی تأیید و تحکیم شود.
برخی معتقدند که مرخصی زایمان زنها را برای همیشه از محیط کار بیرون میاندازد.
بله. با این کمبودی که در جذب شغلی بیکاران وجود دارد، طبیعی است که هر کارفرمایی حاضر نیست که با این شرایط زن کنار بیاید و بهشکلهای مختلف از اول غربال میکند تا بعداً مشکلی نداشته باشد. بنابراین، اینکه ما دنبال چه ساختاری در جامعه هستیم و قراراست که نهایتاً زنها و مردهای ما چگونه باشند میتوان با قوانین هدایت کرد. همانطور که در کشورهای منطقهی اسکاندیناوی این کار را میکنند؛ مثلاً در فنلاند حداقل باید سیدرصد از شاغلان یک کارخانه و نمایندگان مجلس زن باشند. این قوانین حمایت روشنی است از اینکه زن باید در جامعه باشد. از آن طرف هم بهترین حمایتها را برای خانواده دارند. بهترین امکانات در اختیار زنی که میخواهد پنج فرزند داشته باشد، قرار میگیرد، اعم از حمایت مالی، مهدکودک رایگان و شیر رایگان. حالا این خود زن است که انتخاب میکند این امکانات را دریافت کند یا میخواهد یک بچه داشته باشد و به مجلس برود. همانطور که گفتم انتخاب معنای توسعه است. اگر قوانین به ما این اجازه را بدهند که خودمان انتخاب کنیم، شاید ناگهان دیدیم که بیشتر زنهای ما دوست دارند در خانه بمانند و بچههای زیادی را بزرگ کنند!
بعنی نباید تغییر اصلی در بطن جامعه رخ بدهد؟
تغییر اصلی در بطن جامعه رخ میدهد، ولی وقتی که حمایت قانونی نباشد کجوکوله میشود. اگر به زنهایی که دوست دارند در جامعه باشند، این شانس داده نشود که رشد کنند و برای کسب یک جایگاه خوب در اجتماع چالش کنند، برای مثال منشی جایی میشوند و با رئیس آنجا ارتباط برقرار میکنند تا بمانند.
بنابراین اگر ما به زنها شانس رشد برابر بدهیم و شانس کار در یک جای معقولی را داشته باشد، لازم نیست که ارزش خودشان را برای جلبتوجه دیگران پایین بیاورند. به هر حال این نیاز به حضور اجتماعی هست و اگر برایش بستر آماده نشود به شکل نامعقولی خودش را نشان میدهد.
مهدی ملک محمد