ماموریت روانشناسی: ارتقاء، پیشگیری یا درمان؟
بهدنبال دو جنگ جهانی در نیمه اول قرن بیستم، روانشناسی خیزی عظیم برداشت. نیاز ارتشها به غربالگری افراد برای تصدی پستهای مختلف و نیز مقابله با عوارض ناشی از جنگ بر سربازان و خانوادههایشان، کمک فزایندهای به رشد روانشناسی بالینی در جهان کرد. اگرچه این بالندگی در نهایت به نفع روانشناسی بود، اما در کوتاهمدت تمرکز روانشناسی را بر آسیبشناسی و درمان معطوف کرد. روانشناسی که از آغاز نگاهی رشدی داشت، به نگاه توصیفی به اختلالات گرایش بیشتری پیدا کرد. پنج دههی بعد، سالهای تبلور گونههای مختلف رواندرمانی مبتنی بر انواع و اقسام فلسفهها بود. نتیجه این رشد از یکسو زادهشدن انواع درمانهای مبتنی بر شواهد و از سوی دیگر، معطوف شدن توجه روانشناسان به ضرورت و ایجاب پیشگیری بود و بدینترتیب طی دو دههی قبل، انواع مدلهای پیشگیری تدوین شدند. ویژگی پیشگیری، مبتنی بر آسیبشناسی بودن آن است. هدف اصلی پیشگیری، متوقف کردن فرایندهایی است که به آسیب روانی ختم میشوند. بدینترتیب، بنیان پیشگیری، شناساییِ عواملِ آسیبپذیری، عواملِ خطر و عواملِ محافظت کننده است. در هر مدل پیشگیری بر خوشهای از این عوامل بیشتر تمرکز شده و مداخلات در جهت تعدیل یا تغییر این عوامل برنامهریزی میشوند. برنامههای پیشگیری، علیرغم اقبالشان در دو دههی گذشته، به دلایلی اغنا کننده نبودند. هزینهبر بودن این برنامهها، تأخیر در پاسخ و طولانی بودن مدت برنامه، ضرورت غربالگری و برچسب زدن و جداسازی کسانی که در هنگام شروع برنامه مبتلا به اختلال نیستند، نامعلوم بودن نتایج درازمدت این برنامهها و نادیده گرفته شدن بالغ بر 80% جمعیت که سالم هستند، در این برنامهها، از دلایل معطوف شدن توجه روانشناسان به برنامههای ارتقای سلامت روان بود. این موج نو که درحال حاضر شاخههای مختلف روانشناسی مثبت را تشکیل میدهد، رجعت منطقی و بالغانهی روانشناسان به سالهایی است که فراتر و دورتر از آسیب روانی را میدیدند. در این حرکت تازه توجه روانشناسان به بالندگی و رشد جمعیت سالم، و تقویت جنبههای سالم جمعیت بالینی معطوف است. مدل تابآوری کریستین پدسکی (در مقابله با مشکلات بالینی) و مدل روانشناسی مثبت مارتین سلیگمن از این گروه هستند. برنامههای فرزندپروری در سطح پیشگیر فراگیر و جهانی، و آموزش روابط همسران، تقویت مهارتهای روانشناختی در محل کار و تحصیل نیز به نوعی برنامههای ارتقا محسوب میشوند. برنامههای ارتقا درسالهای اخیر رضایت عمومی و هنوز نهچندان علمی روانشناسان را بهدنبال داشته است. بنابراین بهنظر میرسد برنامههای ارتقا باید کارآیی، کارآمدی و کاربردی بودن خود را نشان دهند.
با توجه به اینکه معنای سلامت در جوامع مختلف و در گروههای اجتماعی مختلف تنوع خاص خودش را دارد، ضروری است روانشناسان ایرانی نیز متناسب با فرهنگها و خردهفرهنگهای مختلف این مرزوبوم، برنامههای بومی خاص خودمان را تدوین کنند. امید است گروهی از همکاران خوانندهی این مقاله نیز به این موضوع علاقمند شده و بزودی شاهد زایش مدلهای علمی متناسب با جامعه ایرانی باشیم. یادمان باشد منابع انسانی شاخص ثروت ملی هستند و هرنوع تلاش درجهت بالندگی روانشناختی آحاد یک جامعه، سرمایهافزایی معنوی و مادی محسوب میشود.
منبع : دوازدهمین خبرنامه الکترونیکی انجمن روانشناسی ایران