بحث ویژه
روانشناسی زنان
به مناسبت شکلگیری گروه تخصصی روانشناسی زنانِ انجمن روانشناسی ایران
دکتر اکرم خمسۀ
مدیر گروه تخصصی روانشناسی زنانِ انجمن روانشناسی ایران
روانشناسی زنان، سابقۀ طولانی در حوزۀ سنتی روانشناسی افتراقی دارد. موضوع تفاوتهای فردی همواره در روانشناسی مطرح بوده است. شناخت تفاوت یا شباهت میان زنان و مردان ازآغاز آفرینش نوع بشر نیز مدنظر قرار گرفته است. در اسطورهشناسی، مادینه بخش تاریک یا شیطانی تلقی شده و پاندورا مظهر شرارت زنانه است. در قرون وسطی کلیسای کاتولیک براساس تفتیش عقاید، زنان را به جادوگری متهم میکرد.
رشته روانشناسی زنان با برخورداری از محتوا، نظریه و پژوهش، به جای تأکید بر شباهتها یا تفاوتها، به شناخت عمیقتر زنان اهمیت میدهد و درک و شناخت عمومی را نسبت به زنان تغییر میدهد. نظریههای روانشناسی از روانکاوی فروید گرفته تا نوفرویدگرایان، بیشتر بر تفاوتهای زیستشناختی میان زنان و مردان تأکید کردهاند. نظریههای یادگیری اجتماعی بر یادگیری از طریق تقویت، تقلید و یادگیری مشاهدهای متمرکز هستند. نظریههای شناختی و از جمله نظریۀ طرحواره، نقشهای جنسیتی و تفاوت روانشناختی میان زنان و مردان را مبتنی بر طرحوارههای جنسیتی میدانند.
طرحواره، چهارچوب شناختی کلی دربارۀ یک موضوع است. طرحوارههای جنسیتی، مجموعهای از تداعیهاست؛ یعنی درک، پردازش و یادآوری اطلاعات براساس جنسیت صورت میگیرد. نقشهای جنسیتی حاصل یادگیری تدریجی از طرحوارههای جنسیتی است. به عبارت دیگر، جنسیت پدیدهای اجتماعی است. طرحوارههای نقش جنسیتی، همچنین، مبتنی برکلیشههای نقش جنسیتی هستند و کلیشههای نقش جنسیتی، باورهای مشترک فرهنگی دربارۀ زنان و مردان است. شناخت بیشتر از روانشناسی زنان به کاهش کلیشههای فرهنگی کمک میکند. شناخت کمتر، به افزایش باورمندی به کلیشههای فرهنگی منجر میشود.
کلیشههای فرهنگی در مورد زنان، کنترلکننده و فشارآور هستند و پیروی از آنها را جوامع ضروری میدانند. چون ذهن و فرهنگ جداییناپذیر هستند، معانی و مفاهیم ذهنی از طریق فرهنگ شکل میگیرند و فرهنگ هم از طریق مردم. اما خبر خوب این است که فرهنگ ایستا نیست. فرهنگ مقولهای پویاست که همواره بازسازی شده و تغییر میکند. به عبارت دیگر، ارزشهای فرهنگی در پاسخ به نیازها و ضرورتها بازنگری میشوند. در مجموع، مطالعات گوناگون نشان داده است که مشکلات روانشناختی زنان، ریشه در فرهنگ و جامعهپذیری دارد. آزار و اذیت جسمی از جانب همسر، بخشی از الگوی وسیعتر قدرت در جامعه است و در ساختار جامعه ریشه دارد.
باورهای فرهنگی چون ننگمایگی، توجیهکنندۀ خشونت بر روی زنان است. مطالعات نشان میدهند که تفاوتهای نقش جنسیتی، ارتباط مثبتی با رشد ناخالص ملی دارد. برای مثال، زنان در فرهنگهایی با کلیشههای نقش جنسیتی مردانهتر مثل ژاپن، در مقایسه با فرهنگهایی با گرایشهای نقش جنسیتی زنانهتر مثل سوئد، و تأکید آنها بر مشارکت، تفاوتهای جنسیتی بیشتری نشان میدهند. در مجموع، تفاوتهای جنسیتی هماهنگ با کلیشههای جنسیتی و حاصل جهانشمول بودن نقشهای جنسیتی اکتسابی است. به عبارت دیگر، مطالعات بینفرهنگی، رمزگردانی سختافزاری تفاوتها را نمیپذیرد. حتی در ویژگیهای جهانشمول، این قراردادهای فرهنگی است که به طور جهانی توزیع میگردند. به سخن دیگر، میتوان گفت ویژگیهای زیستشناختی و تکاملی با قراردادهای فرهنگی و اجتماعی در کنش متقابل هستند و به تفاوتهای جنسیتی تقریباً جهانی منجر میشوند.
در پژوهشی بر روی طرحوارههای نقش جنسیتی و کلیشههای فرهنگی بر روی 31 دانشجوی دختر در ردۀ سنی 18 تا 20 سال در دانشگاه الزهرا، با کاربرد پرسشنامۀ نقش جنسیتی بِم و پرسشنامۀ اطلاعات فردی، نتایج حاکی از این است که دختران دانشجو در مقیاس زنانگی در مقایسه با مقیاس مردانگی تفاوت معنیدار نشان دادهاند. به عبارت دیگر، تفاوت میان طرحوارههای ذهنی زن بودن و مرد بودن معنیدار است. همچنین، ویژگیهای اجتماعی اقتصادی و فرهنگی دانشجویان با نقشهای جنسیتی آنها همبستگی دارد. بررسی ویژگیهای اجتماعی اقتصادی دانشجویان دختر مورد مطالعه نشان داده است که اعضای این گروه دارای پدر و مادر تحصیلکرده در سطح دیپلم یا دانشگاه و از اقشار اجتماعی و اقتصادی بالا (برحسب نوع درآمد و شغل) بوده و آرمانهای تحصیلی بالا برای خویش درنظر داشتهاند (تمایل به رسیدن به درجۀ دکترای تخصصی در رشتۀ خود). بررسی ویژگیهای اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی گروهی که با نام نامتمایز و زنانه طبقهبندی شدهاند، نشانگر این است که این گروه در بین همۀ طبقات و بین درجات مختلف تحصیلی والدین (بیسواد، دارای سواد خواندن و نوشتن، دارای دیپلم و تحصیلات دانشگاهی) و بین فرهنگهای مختلف کشور پراکندهاند.
در مجموع، نتایج این مطالعه حاکی از این است که سطوح اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مختلف دانشجویان، تفاوتهایی را از لحاظ نقشهای جنسیتی مردانه، زنانه، فراجنسیتی و نامتمایز پدید آورده است. این یافته، با نظریۀ ساندرا بِم و برآمده از فضای فرهنگی خانواده همسو است. فضاهای خانوادگی با بهرهمندی از والدین تحصیلکرده و سطوح اقتصادی بالا، توانسته است در نقشهای جنسیتی صرفاً زنانه دگرگونیهایی ایجاد کند. دانشجویانی که در چنین شرایطی رشد کردهاند، الگوهای رفتاری فراجنسیتی را در خود بیشتر پرورش دادهاند و نقشهای جنسیتی انعطافپذیر ایجاد کردهاند. همچنین، پذیرش الگوهای رفتاری مردانه در بین دانشجویانی با سطح فرهنگی و اقتصادی بالاتر، بیشتر دیده شده است.
در پژوهش دیگری، ویژگیهای نقش جنسیتی دو گروه از دانشجویان کُرد و فارس بر روی 156 دانشجوی دختر و پسر فارس و کرد در سال اول دانشگاه بررسی شد. نتایج حاکی از این است که طرحوارههای نقش جنسیتی زنانه و مردانه در دو گروه، تفاوت معنیدار با یکدیگر ندارند. در حالی که بین دانشجویان پسر فارس و کُرد، از لحاظ کلیشههای فرهنگی زنانه، تفاوت معنیدار است. هر دو گروه، صفات مردانه را مثبتتر و صفات زنانه را منفی ارزیابی کردهاند.
در مطالعۀ دیگری در رابطه با طرحوارههای جنسیتی و افسردگی بر روی دانشجویان دختر، نتایج نشان داد که تفاوتهای جنسیتی در شیوع اختلالهای روانی چون افسردگی، از طرحوارههای نقش جنسیتی و کلیشههای فرهنگی تأثیر میپذیرند. یعنی اگرچه میزان افسردگی دانشجویان متاهل زن و مرد تفاوت معنیداری با یکدیگر ندارند، اما میزان افسردگی زنان و مردان برحسب طرحوارههای نقش جنسیتی تفاوت معنیدار دارد. در هر دو گروه برخورداری از طرحوارههای نقش جنسیتی مردانه، به کاهش افسردگی منجر شده است. به عبارت دیگر، فقدان ویژگیهای شخصیتی مردانه، افسردگی را افزایش میدهد. برخورداری از طرحوارههای نقش جنسیتی انعطافپذیر و تغییر کلیشههای فرهنگی، در پیشگیری از افسردگی مؤثر است. پروراندن صفاتی چون جرأتمندی، اعتماد به نفس، استقلال و انعطافپذیری، در کاهش افسردگی نقش دارد. بنابراین، با زمینهسازیهای فرهنگی و اجتماعی، باید بر ارتباط متقابل میان نقشهای جنسیتی تأکید کرد و هرنوع جداسازی و تفکیک جنسیتی را کاهش داد.
فلسفۀ شرق نسبت به جهان، در مفهومسازی طبیعت و انسان، این دو را پیوندیافته و تنیدهشده میبیند و طبیعت و انسان را رودرروی یکدیگر قرار نمیدهد؛ چرا که کل جهان سازوارهای گسترده و واحد است و انسانها نیز، زن یا مرد، بخشی از این وحدتاند و قائل شدن تمایزهای فیزیکی و اجتماعی بهتر است جای خود را به ارتقا بخشیدن و همآهنگسازی اجتماعی نقشهای جنسیتی بین دو گروه زنان و مردان واگذار کند. مطالعاتی از این دست، آرام آرام میتواند طرحوارههای ذهنی مسلط و کلیشههای فرهنگی مربوط به جداسازیها را کمرنگتر سازد و هویت جنسیتی را به عنوان هویتی پیچیده و چندعاملی بنگرد و آن را از ابعاد مختلف بررسی کند.
بنابراین، جنسیت به جای این که پدیدهای ثابت و ایستا دیده شود، بهتر است پدیدهای پویا و انعطافپذیر نگریسته شود. به عبارت بهتر، جنسیت مجموعهای از منشهاست که میتواند همواره روزآمد شود. پس اگر شیوۀ نگاه جامعه را به نقشهای جنسیتی تغییر دهیم، میتوانیم به تدریج دگرگونیهایی را در فرهنگ عمومی جامعه پدید آوریم و بدین ترتیب موقعیت زنان را بهبود ببخشیم.
هدف روانشناسی زنان، حذف نقشهای جنسیتی نیست؛ بلکه هدف آن شناخت شباهتها و تفاوتهای روانشناختی میان زنان و مردان و ارزشگذاری دوباره و بازنگری نقشهای جنسیتی است. در این راستا، به همت انجمن روانشناسی ایران، گروه تخصصی روانشناسی زنان شکل گرفته است. سعی ما بر این است که به شناخت بیشتر از روانشناسی زنان ایران دست یابیم. ما ادعا نمیکنیم که تمام جنبههای روانشناسی زنان را پوشش خواهیم داد. اگرچه سعی خود را در این حیطهها خواهیم کرد. ما بر روی جنبههایی از دیدگاه برابریطلبی زنان متمرکز میشویم که برای جامعۀ ایران سودمند باشد. ما در تلاش هستیم که فصل مشترک روانشناسی زنان را با جنسیت، قومیت و طبقۀ اجتماعی بررسی کنیم و به تنوع تجربۀ زنان اهمیت داده و انواع ارزشها و تجارب انسانی را در نظر بگیریم. با توجه به پیچیدگی رشد و تحول انسان، روانشناسی زنان حیطهای میان رشتهای است که از زیستشناسی و علم عصبپایه تا جامعهشناسی و علوم شناختی را دربرمیگیرد تا بتواند از ایدههای نوین سایر دیدگاهها و رشتههای علمی بهرهمند شود.
به منظور پیشبرد اهداف فوق، جلسههای ماهانۀ گروه تخصصی روانشناسی زنان، هرماه برگزار خواهد شد. در نخستین جلسۀ گروه که در تاریخ 1403/11/5 برگزار شد، تاریخچۀ شکلگیری انجمن روانشناسی زنان به عنوان سی و پنجمین شاخۀ انجمن روانشناسی امریکا (APA) به شرح زیر مطرح شد:
یک سال پس از پایهگذاری انجمن روانشناسی امریکا (APA) در سال 1893، یعنی 131 سال پیش، از میان 14 عضو پذیرفتهشدۀ انجمن، تنها دو نفر زن بودند: مری ویتون کالینز و کریستین لاد فرانکلین.
مارگارت فلوی واشبرن، نخستین زنی است که در سال 1894، یعنی یک سال پس از تأسیس APA در امریکا، درجۀ دکترای روانشناسی دریافت میکند.40 سال بعد از این تاریخ، دکترای روانشناسی به زنان رنگینپوست داده میشود، یعنی 40 سال طول میکشد تا زنانی از نژادهای دیگر، بتوانند مدرک دکترا در این رشته بگیرند. کالینز نخستین زنی است که در سال 1905، ریاست انجمن روانشناسی امریکا را عهدهدار میشود.
مارگارت فلوی واشبرن، به عنوان دومین زن در سال 1921 به ریاست انجمن روانشناسی امریکا منصوب میشود. 51 سالِ دیگر طول کشید تا انجمن، یک رهبر زن دیگر داشته باشد.
نقشهای رهبری زنان در APA و تعداد اعضای زن آن از اوایل دهۀ 1980 افزایش یافته است. امروزه درصد زنانی که سمت ریاست در انجمن روانشناسی و جامعۀ روانشناسی (APS) در امریکا را دارند، 70 درصد است؛ در حالی که در سال 2000، این میزان 30 درصد گزارش شده بود. امروزه دوسوّم روانشناسان شاغل در امریکا، زن هستند و از هر چهار درجۀ دکترای روانشناسی، سه مورد به زنان اعطا میشود. این در حالی است که از لحاظ تاریخی، تا سال 1915، زنان در انجمنهای پزشکی پذیرفته نمیشدند و پیش از آن در دانشگاهها، دختران و پسران از مسیرها و پلههای جداگانه عبور میکردند.
همانطورکه پیش از این هم گفته شد، فرهنگ و سازههای اجتماعی ایستا نیستند. فرهنگ یک مولفه یا موجودیت[1] پویاست که همواره بازسازی میشود و تغییر میکند. ارزشهای فرهنگی همواره در پاسخ به نیازها و ضرورتها بازنگری میشود و تغییر مییابد. ذهنیت و فرهنگ جداییناپذیر هستند. جداییناپذیری ذهن و فرهنگ به این معناست که نگرشهای مردم از طریق فرهنگ شکل میگیرد و فرهنگ هم از طریق مردم.
در دهههای 1960 و 1970، چند رویداد مهمّ به ظهور و پیدایش رشتۀ مجاز، قانونمند و جداگانهای از روانشناسی به نام روانشناسی زنان منجر میشود. این رویدادها عبارتند از: آغاز دومین موج نهضت برابریطلبی زنان در امریکا؛ انتشار کتاب بتی فریدان به نام رمز و راز زنانه؛ و تشکیل سازمان ملّی زنان در امریکا. در سال 1961، ابتدا انجمن روانشناسی زنان، 38 سال پس از تأسیس APA پایهگذاری میشود و سپس در سال 1973، شاخۀ 35ام انجمن، تحت عنوان روانشناسی زنان تأسیس میشود که امروزه با عنوان انجمن روانشناسی زنان[2] (SPW) شناخته شده است.
امسال در اواخر سال 2024، انجمن روانشناسی زنان، پنجاهمین سال تأسیس خود را جشن گرفت. یعنی از زمان شکلگیری 35امین شاخۀ روانشناسی (زنان)، 50 سال میگذرد. امروزه روانشناسی زنان از محتوا، نظریه و پژوهش کافی برخوردار است. ما در ایران، در آغاز راه هستیم، نه بلندپروازی میکنیم و نه خود را دستکم میگیریم.
در روانشناسی زنان دو مفهوم وجود دارد: جنس[3] و جنسیت[4]. جنس شامل ساختار ژنتیک و آناتومیک است و در پرسشنامهها با دو گزینۀ زن یا مرد مشخص میشود. البته امروزه در پرسشنامهها، گاه این گزینه حذف میشود (یعنی خود فرد و نام و نام خانوادگیاش اهمیت دارند). جنسیت ساختار فرهنگی و اجتماعی دارد. اگرچه این دو مفهوم، گاه همپوشانی دارند.
پژوهشگران در حیطۀ زنان، دو رویکرد دارند: یا بر شباهتهای میان زنان و مردان تأکید دارند یا بر تفاوتهای میان این دو متمرکز میشوند. در رویکرد شباهتها، اساساً زن و مرد در همۀ عرصهها شبیه در نظر گرفته میشوند. نظر بر این است که تفاوتها در اثر جامعهپذیری ایجاد میشوند و ارتباطی به زیستشناسی ندارند. براساس این دیدگاه، تفاوتهای جنسیتی، فطری نیستند بلکه ساختار اجتماعی دارند. سیمون دوبوار فیلسوف، طرفدار برابریطلبی و اگزیستانسیالیست گفته است:
On ne nait pas femme, on le deviant femme.
ما زن به دنیا نمیآییم، زن میشویم.
ما در یک آزمایشگاه استریل زندگی نمیکنیم. ما زنان تحت تأثیر مجموعۀ به هم پیوستهای از انتظارات، فشارها، کلیشهها، باورهای مشترک فرهنگی دربارۀ زنانگی و طرحوارههای جنسیتی که چارچوب شناختی کلی و عمومی را دربارۀ موضوع زن تشکیل میدهند و مبتنی بر کلیشهها هستند، رشد و تحول زنانه پیدا میکنیم.
رویکرد تفاوتها، بر تفاوت میان زن و مرد تأکید دارد که ناشی از خاستگاه زیستشناختی است و ریشه در بیولوژی دارد. این رویکرد به ذاتگرایی یا نهادباوری[5] معروف است. دیدگاه تفاوتها هم در فلسفۀ غربی و هم شرقی کهن ریشه دارد که مردان را واجد عقل و منطق و زنان را احساساتی و غیرمنطقی میداند. زنان در این رویکرد، همواره در جایگاه کهتری و فرودستی و مردان در جایگاه برتری قرار دارند. زنان غیرخودی محسوب میشوند.
روانشناسی زنان به جای تأکید بر شباهتها یا تفاوتها، امروزه بر شناخت بیشتر زنان تاکید دارد.
همانطور که اشاره شد، روانشناسی زنان ریشه در دیدگاه برابریطلبی زنان دارد. انواع برابریطلبی عبارتند از:
برابریطلبی لیبرال: خواهان آن است که زنان و مردان حقوق برابر قانونی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، آموزشی و فرصتهای برابر داشته باشند. تأکید آن بر شباهتهاست و هدفِ تغییر نگرشها و تغییر قوانین ناعادلانه را دنبال میکند.
برابریطلبی فرهنگی: معتقد است که ویژگیهای خاص زنان، اهمیت دارند و ارزشمند هستند؛ ویژگیهایی چون همدلی، وابستگی و برقراری ارتباط. این رویکرد بر تفاوتهای زنان و مردان تاکید میکند و هدف آن توانمندسازی زنان با تاکید بر همین ویژگیهای خاص است.
برابریطلبی سوسیالیستی: تفاوتها وجود دارند اما ناشی از نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی هستند. تفاوتها را سیستم سرمایهداری به وجود میآورد و هدف این رویکرد مبارزه با این سیستم است.
برابریطلبی رادیکال: تفاوتهای میان زنان و مردان، ناشی از ظلم و ستم مردان و سیستم مردسالار است. مردها و نه سرمایهداری، عامل نابرابری هستند. توزیع ناعادلانۀ قدرت در روابط صمیمانه و در خانواده، عامل ایجاد تفاوتهاست. هدف این رویکرد، مبارزه با سیستم مردسالار و توزیع نابرابر قدرت است.
زنباوران[6]: یک رویکرد افراطی است که نابرابری را حاصل نژادپرستی[7]، تبعیض طبقاتی[8] و تبعیض جنسیتی[9] میداند. این گروه به جای واژۀ Women از واژۀ Womxn استفاده میکنند تا همۀ طیفهای زنان را شامل شود.
برابریطلبی نئولیبرال: یا نوآزادی خواهان بر مسئولیت فردی زنان برای دستیابی به برابری با مردان، تأکید میکنند. در این رویکرد به نقش عوامل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در ایجاد نابرابری کمتر اهمیت داده میشود و بر نقش فرد تأکید میشود. کتاب بسیار تبلیغاتی تکیه بر خویشتن[10]، تألیف شریل سندبرگ، حاصل این دیدگاه است و هریک از زنان را مسئول غلبه بر موانع پیشرفت میداند. هر زنی میتواند با تلاشهای فردی و پذیرش کامل مسئولیت برای سلامت و شادکامی خویش، به اوج برسد. برخی از منتقدان نگرانند، این گرایش جایگزین رویکرد لیبرال شود که تأکید آن بر گسترش عدالت اجتماعی و تلاش مشترک برای تغییر سیستم اجتماعی است.
به طور کلّی در تمام گرایشهای برابریطلبی، به این موضوع اهمیت داده میشود که زنان نباید نسبت به مردان فرودست باشند و مردان نباید برتری و سلطه نسبت به آنان اعمال کنند.
شاخۀ 35ام APA، یعنی روانشناسی زنان، رویکردی همهجانبه به روانشناسی زنان دارد و فصل مشترک نژاد، قومیت، طبقه و گرایشهای جنسی را در نظر میگیرد. سپس در این راستا انجمن روانشناسی زنان امریکا دارای پنج بخش است یا از پنج گروه در داخل خود، تشکیل شده است و هر گروه، وظایف و مسئولیتهای خود را دارند. این بخشها عبارتند از:
1. روانشناسی زنان سیاهپوست؛
2. روانشناسی زنان لاتینتبار، مکزیکی، کوبایی، پورتوریکویی، اسپانیایی؛
3. روانشناسی زنان با گرایشهای جنسی مختلف؛
4. روانشناسی زنان امریکایی آسیاییتبار، چینی، ژاپنی، ویتنامی، کرهای؛
5. روانشناسی زنان بومی امریکا، زنان سرخپوست.
اهمیت مسألۀ زبان و ادبیات فارسی در روانشناسی زنان: ریشۀ بسیاری از کلیشههای فرهنگی و تبعیض جنسیتی، زبان است. برای مثال، زبانهای انگلیسی و فرانسه، شامل نمونههای متعددی از سوگیری علیه زنان هستند. در مورد استفاده از ضمایر he/she، از دهۀ 1980، APA تأکید کرد که در مقالات این دو ضمیر به طور برابر مورد استفاده قرار بگیرند. در زبان فارسی هم شاهد استفادۀ سوگیرانه از زبان در مورد زنان هستیم. در این زمینه، میتوان به کاربرد زبان غیرموازی[11] و زبان موازی[12] اشاره کرد. اصطلاحات و صفات متفاوت و ناهمسانی برای خطاب قرار دادن زن و مرد مورد استفاده قرار میگیرند. در مورد زبان غیرموازی میتوان به مثالهایی اشاره کرد که بر نقش اولیۀ زن به عنوان عامل باروری اشاره میکنند و واژههایی که حاکی از استقلال یا تخصص داشتن باشند، اگر به تنهایی به کار بروند، زن بودنِ موصوف را نمیرسانند. مثلاً شاغل بودن یا عناوین دکتر و استاد، ماهیتاً مردانه محسوب میشوند و در صورتی که دارندۀ این مقام یک زن باشد، باید با عنوان خانم استاد یا خانم دکتر مشخص شود. از سوی دیگر، در زبان موازی، استفاده از اصطلاحات مشترک برای زنان و کودکان (“کوچولو”، “نازنازی” و غیره) یا استفاده از اسامی جانوران برای خطاب قرار دادن زنان (“پیشی”، “جوجو”، “روباه مکار”، “ماده سگ” و غیره) یا حتی به کار بردن اسامی توهینآمیز برای اشاره به زنان (“پتیاره”، “سلیطه” و غیره)، همگی حاکی از عمیق بودن ریشههای تبعیض در فرهنگ جامعه در مورد زنان هستند. چنین برخوردی، در اشاره به زنان سالمند، با شدّت بیشتر تجربه میشود (اغلب، زنان سالمند با اصطلاحاتی مانند “عجوزه”، “عفریته” و غیره، مورد خطاب قرار میگیرند یا این که شخصیتهای منفی در اغلب داستانها، زنان سالمند هستند).
در ادامه، خانم دکتر شفیعی مسألۀ زباهنگها (ساختارها و عباراتی در زبان که نما و شمای فرهنگی یک قوم را نشان میدهند) و اثر آن بر تقویت نگاه سوگیرانه به زنان را مطرح کردند. سپس خانم دکتر اشتاد به مثالهایی از زباهنگهای سوگیرانه در ابیات شاهنامۀ فردوسی اشاره کردند:
زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک از این هر دو ناپاک به
یا
زنان را از آن نام ناید بلند که پیوسته در خوردن و خفتنند
همچنین، بررسی و تحلیل شخصیت زنان در آثار ادبی فارسی و زبانهای دیگر میتواند راهگشای بررسی شخصیت زنان در گروههای قومی مختلف و خرده فرهنگهای گوناگون باشد. برای مثال، نقش زن در رمان سووشون سیمین دانشور و نقش زن در رمان کلیدر محمود دولتآبادی و یا نقش زن در سایر آثار، به خوبی میتواند شخصیت برجسته دیگری از زن ایرانی را ترسیم کند. همینطور، در ادبیات غرب با ویژگیهای خاصی از زنان روبرو هستیم که متفاوت از کلیشههای فرهنگی است. به عنوان نمونه، وصف زن و نقش او در آثار هرمان هسه، نویسندۀ آلمانی، مشکل آفرین است.
هسه مانند بسیاری از نویسندگان همعصر خود، زن را به صورت پریزاد الهامگر و حامی هنر وصف میکند که از خردمندی مرموزی نصیب برده است- موهبتی که مردها از آن بیبهرهاند- یا به صورت شهیدانی حساس که به سرچشمه دانش دسترسی دارند و از آن سیراب میشوند. در قصههای هسه، هرجا زنی پیدا میشود- باید گفت که زنها در قصههای او جای زیادی ندارند- نقششان آن است که مردان را از قید خودشان آزاد کنند. زنها در این قصهها- پیر یا جوان- با تعادل و هماهنگی جاودانی، ایزیس، مایا، حقیقت و زادگاه متداعیاند و خاکی به نظر نمیآیند و به گونهای تثبیت دلبستگی به مادرند؛ اما از وابستگی اودیپگونۀ هسه به مادرش یا عقدۀ اودیپ فراتر میروند.
برای هسه صورت مادر و مفهوم زادگاه به منزلۀ معصومیت ازدسترفته است؛ احساس یگانگی با طبیعت و با تن خویش است که با فرآیند انزوای حاصل تمدن که توفیقهای مادی و علم اغلب نمایندۀ آن است، تباه شده است. از آن جا که نمادهای جامعهسالاری و تمدن که بیشتر زیر نفوذ مردان است، رنگ قساوت دارد، هسه گمان میکرد که گردن نهادن به قواعد و آداب آن به انحراف و نابهنجاری انسانیت منتهی میشود.
بازگشت به سینۀ مادر در پایان بعضی از قصههای هسه به منزلۀ شناختن ارزشهایی است که در فرآیند تمدن و خودداری از ادامۀ هماهنگی با این فرآیند از میان رفته است. درنتیجه صورت مادر، نماد امتناع است از پذیرفتن شیوۀ «مردانه» یا «منطقی» برخورد با جهان که به جنگ و تباهی میانجامد.
منابع
خمسه، اکرم (1383). بررسی طرحوارههای نقش جنسیتی و کلیشههای فرهنگی در دانشجویان دختر. مطالعات زنان، 2 (6): 134-115.
خمسه، اکرم (1386). بررسی رابطۀ میزان افسردگی و طرحوارههای نقش جنسیتی در دانشجویان متأهل: مقایسۀ زنان و مردان دانشجو. خانواده و پژوهش، 1 (1): 110-96.
خمسه، اکرم (1386). بررسی نقش عوامل فرهنگی-اجتماعی بر طرحوارههای نقش جنسیتی در دو گروه قومی از دانشجویان در ایران. مطالعات روانشناسی، 3 (2): 146-129.
هاید، جانت شیبلی (1403). روانشناسی زنان: سهم زنان در تجربۀ بشری. انتشارات ارجمند، چاپ ششم، (ترجمۀ اکرم خمسه).
هسه، هرمان (1402). خواب نیلبک. تهران: نشر ماهی، (ترجمۀ سروش حبیبی).
Dallas, Tera (2018). GDP- and gender diversity and pay. World Happiness Report.
Etaugh, C. A., Bridges, J. S. (2023). Women’s lives: A psychological exploration. New York: Rutledge.
Jackson, S., Scott, S. (2002). Gender: A Sociological Reader. Psychology Press.
Miller, P. H., Scholnick, E. K. (2000). Toward a feminist developmental psychology. Routledge.
[1] . Entity
[2] . Society for Psychology of Women
[3] . Sex
[4] . Gender
[5] . Essentialism
[6]. Womanists
[7] . Racism
[8] . Classism
[9] . Sexism
[10] . در ایران با عنوان تغییر مسیر ترجمه شده است.
[11] . Non Parallel Language
[12] . Parallel Language
تهران، خیابان ولیعصر، خیابان توانیر، خیابان نظامی گنجوی، نبش کوچه هفت پیکر
تلفن :19-88770011
تهران، سیدخندان، ابتدای سهروردی شمالی، کوچه سلطانی (قرقاول)، پلاک ۳۷، طبقه سوم
تهران، سیدخندان، ابتدای سهروردی شمالی، کوچه سلطانی (قرقاول)، پلاک ۳۷، طبقه سوم
1555716755
تلفن: 09367740873 (ساعت پاسخگویی: شنبه تا چهاشنبه، از ساعت 9 الی 14)
فکس: 86120659
کلیه حقوق برای انجمن روانشناسی ایران محفوظ است. – 1400©
طراحی سایت توسط شرکت مهندسی اشاره شرق