مرد نکونام نمیرد هرگز

مرد نکونام نمیرد هرگز

دکتر جواد حاتمی

مهرماه سال ۷۰ بود که برای اولین بار با دکتر آشنا شدم. دانشجوی سال اول بودم و مثل بقیه هم دوره‌ای‌ها برای آشنایی و ملاقات با استادان گروه هیجان‌زده بودم. چیزی که در ملاقات اول توجهم را جلب کرد آراستگی و سبک پوشش استاد بود. در آن سال‌ها که “در صورت درویشان بودن” ارزشی ارزش‌آفرین محسوب می‌شد، این ویژگی استاد، خلاف آمد عادت به نظر می‌آمد و برای همین توجه برانگیز بود.

   بعدها متوجه شدم ویژگی‌های دیگری هم دارند که با تصویر ذهنی اولیه‌ام همخوان بودند. بسیار مبادی آداب و خوش اخلاق بودند و از بیان‌شان مشخص بود که کاملاً بر ادبیات فارسی تسلط دارند. اگر بخواهم واژه‌ای برای توصیف این ویژگی‌های استاد پیشنهاد کنم، جنتلمن یا آدم حسابی را انتخاب می‌کنم. به زبان روان‌شناسان شناختی exemplar بودند برای مفهوم جنتلمن.

   فکر کنم سال ۷۱ بود که برای اولین‌بار در کلاس درس‌شان حاضر شدم. کلاس یادگیری بود با رویکرد رفتاری.
در ترم‌های قبلی یاد گرفته بودم که روان‌شناسان به دو دسته عمیق و سطحی‌نگر تقسیم می‌شوند و نیاز به توضیح نیست که رفتارگرایان در کدام دسته قرار می‌گرفتند. ‌تقریباً در همان یکی دو جلسه اول بود که خلع سلاح شدم‌. یکی دو جمله کلیدی از آن جلسات به یاد دارم که هر ترم در شروع درس یادگیری از آنها استفاده می‌کنم. دکتر تقسیم‌بندی دیگری از روان‌شناس‌ها داشت؛ گروهی که در مورد همه چیز حرف می‌زنند اما وقتی حرف‌هایشان را تحلیل می‌کنید متوجه می‌شوید عملاً چیزی نگفته اند و گروهی که از چیزی صحبت می‌کنند که گویی هیچ نیست اما در مورد آن “هیچ” همه چیز می‌گویند. کتابی ۳۰۰ صفحه‌ای با ترجمه زنده یاد دکتر براهنی به ما معرفی کردند که موضوع آن چیزی شبیه “هیچ” بود؛ شرطی‌سازی. ما یک ترم فقط در مورد شرطی‌سازی خواندیم. در این کلاس روحیه و نگاه علمی را از استاد آموختم و متوجه تفاوت این رویکرد با روان‌شناسی قصه‌گو شدم. به جرأت می‌توانم بگویم در این کلاس بود که جهت‌گیری علمی من مشخص شد. در این کلاس بود که به رویکرد رفتاری علاقه‌مند شدم و با گام نهادن در مسیر آنها نهایتاً به علوم شناختی رسیدم. سالها گذشت و افتخار این را پیدا کردم که به عنوان همکار در خدمت ایشان باشم. تجربه این همکاری کمکم کرد تا با جنبه‌های دیگر شخصیت ایشان آشنا شوم. خاطرم هست در اواسط دوران ریاست ایشان در دانشکده، مدیریت دانشگاه عوض شد. دکتر برای همراهی با مدیران جدید، خودشان پیشنهاد کناره‌گیری از سمت ریاست دانشکده را با مقامات مطرح کردند. این پیشنهاد، نه تنها مورد موافقت قرار نگرفت که توصیه شد محکم به کارتان ادامه دهید. و چند هفته بعد در حالی‌که دکتر در اتاق کار خود بودند یکی از همکاران اداری، سر به زیر وارد شدند و گفتند “شرمنده، حکم بازنشستگی شما آمده آقای دکتر”. امان از این کاروان سالاران ره‌نشناس. گاهی از خودم سؤال می‌کنم اگر من در این موقعیت قرار می‌گرفتم چه کاری انجام می‌دادم . بعد به خودم جواب می‌دهم احتمالاً هر کاری، غیر از کاری که دکتر انجام داد. تنها چندبار پیش دوستان گلایه کردند که چرا دروغ، چرا به این شیوه و بعد دوباره شروع کردند به برنامه‌ریزی کردن برای اینکه چه کاری می‌توان برای دانشکده و دانشجویان انجام داد. ابتدا پیشنهاد دادند که جایزه‌ای شخصی برای پایان‌نامه هایی که رویکرد آزمایشی دارند در نظر بگیرند و بعد موضوع تأسیس آزمایشگاه تطبیقی را مطرح کردند. نهایتاً با همکاری مسولان دانشکده و حمایت مالی و فکری ایشان این آزمایشگاه راه اندازی شد. توانایی نادیده گرفتن بی‌احترامی‌ها و بی‌توجهی‌ها و فروتنانه در خدمت جامعه بودن از عهده هر کسی بر نمی‌آید . همه کسانی که تجربه همکاری با استاد را داشتند گواهی می‌دهند که ایشان در عمل و در صفت درویش بودند.

  دکتر به شدت معتقد بودند که علم یک فعالیت جمعی و سازمان یافته است می‌گفتند ابن‌سینا به تنهایی ابن‌سینا نشد. باید بهمنیارهایی وجود داشته باشند تا ابن‌سینایی برجسته شود. برای همین مدام تلاش می‌کردند زیرساخت‌های لازم برای تعامل سازمان یافته و هدفمند روان‌شناسان را فراهم کند. مشارکت فعال در مدیریت انجمن روان‌شناسی و راه‌اندازی نشریه پژوهشهای روانشناختی از جمله این نوع فعالیت‌های استاد است. ویژگی دیگر استاد که برایم توجه‌برانگیز بود دغدغه ایشان برای زبان فارسی بود. قلم‌شان بسیار شبیه پیشگامان روان‌شناسی ایران بود . دقیق، درست و روان می‌نوشتند و تصورش را بکنید که چه رنجی می‌کشیدند از خواندن متونی که هم در ظاهر و هم در ساختار فینگلیش شده اند.

   ویژگی آخری که دوست دارم به آن اشاره کنم این بود که کلان‌نگری و واقع‌نگری را بصورت توامان داشتند. همیشه اهدافشان کلان و بزرگ بود اما در عمل بسیار واقع بین بودند. در صحبت‌هایشان بسیار به این بیت سعدی اشاره می‌کردند که به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم.

   آخرین ملاقاتم با دکتر اواخر سال گذشته بود. قرار بود در مورد امور جاری آزمایشگاه جلسه‌ای داشته باشیم‌. اتاق کار من در طبقه سوم دانشکده است و برای اینکه دکتر این طبقات را بالا نیایند گفتم شما بالا نیاید من می‌آیم طبقه همکف و آنجا جلسه را برگزار می‌کنیم. فقط زمانی که می‌رسید را بگویید تا همان موقع بیایم پایین. یک ربعی به قرارمان مانده بود و در حال آماده شدن برای رفتن به طبقه همکف بودم که همکارم گفتند آقای دکتر زمانی آمدند. رفتم به استقبال‌شان و گفتم دکتر چرا شرمنده می‌کنید. خندیدند و با شیطنت توام با مهربانی گفتند به‌رحال شما رئیس هستید. طنین صدا و تصویر چهره خندان‌شان هنوز در ذهنم هست . چهل روز از رفتن ایشان گذشته است اما هنوز گاهی وقت‌ها احساس می‌کنم الان است که همکارم بیایند داخل اتاق و بگویند، آقای دکتر زمانی آمده‌اند.

   بدون تردید رفتن دکتر زمانی دریغ و حسرت بزرگی به همراه داشت. اما بسیار خوشحالم که در دوران اوج از کنار ما رفتند . این روزها با هر کدام از آشنایان که صحبت می‌کنم بی‌درنگ به نام نیک و کارهای ماندگارشان اشاره می‌کنند و می‌گویند که مرد نکونام نمیرد هرگز. بسیار خوشحالم که این گونه در خاطر ما زنده هستند و امیدوارم با ادامه دادن مسیری که پیش روی ما قرار دادند بتوانیم اهداف شان را هم زنده نگه داریم.

آدرس انجمن روان‌شناسی ایران:

تهران، سیدخندان، ابتدای سهروردی شمالی، کوچه سلطانی (قرقاول)، پلاک ۳۷، طبقه سوم

کدپستی: 

1555716755

تلفن:  09367740873 (ساعت پاسخگویی: شنبه تا چهاشنبه، از ساعت 9 الی 14)

فکس: 86120659

کلیه حقوق برای انجمن روانشناسی ایران محفوظ است. – 1400©

طراحی سایت توسط شرکت مهندسی اشاره شرق