به یاد رئیس عزیزم
فاطمه عبدالمحمدی
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید…
«سهراب سپهری»
هر کدام از ما شانسهای از دست رفته زیادی داریم، فرصتها درگذرند و فرصتهای طلایی میجهند و میگذرند. با این مقدمه خواستم حکایت همکاریام را با نشریه و از آن مهمتر شرف حضور یافتن به خدمت مرحوم دکتر زمانی را شرح دهم.
آگهی نیاز به همکاری را به طور کاملاً اتفاقی در تابلوی اعلانات دانشکده دیدم و تماس گرفتم. قبلتر در مدرسه غیرانتفاعی که اهداف اقتصادیاش به گونهای بیرحمانه بر اهداف آموزشی و فرهنگی غلبه داشت مشغول بودم. آن سال دانشجوی ارشد علوم تربیتی پیام نور بودم و درس خواندن به شیوۀ پاسخ به تستهای پیام نور جایی برای کشف و درک ملموستر روانشناسی برایم نگذاشته بود.
پس از مصاحبه و پذیرش به عنوان حروفنگار در دفتر نشر مشغول شدم و تا دو سال پس از کار در دفتر ایشان جز از طریق کشف و شهود و گوگل گاه به گاه جریانات، آقای دکتر را نمیشناختم و این به سبب تواضع ایشان و پرهیزشان از به قول معروف «منم زدن» بود. اگرچه برای تایپیست سادهای که رفتن و ماندنش اهمیتی ندارد نیاز به مطرح کردن خویش نداشتند، اما به هنگام راهنمایی و رفع اشکالات متنی میتوانستند از این حربه استفاده کنند ولی من تنها هدفی که از رفتار ایشان میدیدم یادگیری و آموزش بود، الویت ایشان برای کارمندی مثل من کسب تجربه، یادگیری و رفتن به مرحله بعدِ آموزش، و توانمندی، بدون هیچ حاشیه و اضافات بود.
در طی زمان ذره ذره وجود پرگهرشان را کشف کردم. وقتی که فهمیدم ایشان جزو نویسندگان کتاب روانشناسی هیلگارد است همان کتاب بزرگی که هر روانشناسی باید با آن حداقل مدتی مأنوس باشد در پوست خودم نمیگنجیدم، من شانس مؤانست با خودِ اصلِ نویسنده را پیدا کرده بودم، فرصتی استثنایی و خاص برایم بود. بلافاصله کتابی که داشتم جهت امضا آوردم و از ایشان تقاضا کردم که برایم با دستخطشان برایم کلماتی را مرقوم نمایند و ایشان با مهربانی و همچنان با تواضع پذیرفتند.
مردی خردمند و فرزانه در روزگار شهرتمدارما، با آن سابقه درخشان علمی و فرهنگی که هر کدامشان به تنهایی میتوانست زمینه و وسیلهای باشد برای جلب توجه و کسب درآمد و شهرت و پیشرفت مادی و حتی معنوی، تنها به هدف ارتقاء و اعتلای انسان و دانش میاندیشید.
گاه شاهد بودم، برخی به جهت تقرب به ایشان با هدف تأثیرگذاری بر دیگران به خدمتشان میرسیدند و آقای دکتر با بزرگمنشی و رفتاری صمیمانه میپذیرفتشان، هنگامی که بارها به ایشان پیشنهاد میدادم که چرا از رابطه و پیوندهایی که دارید برای معرفی و فروش در نشر استفاده نمیکنید، پاسخشان منفی بود. هدفشان والاتر از آن بود که روابط ارزشمند انسانی را فدای کسب سود و منفعت کنند و مرزی بلند و مستحکم میان این دو کشیده بودند و این طریقه ایشان برای گهر ساختن زندگی بود.
به قول اقبال:
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است
عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است شیشۀ ماه ز طاق فلک انداختن است
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است به یکی داد جهان بردن و جان باختن است
حکمت و فلسفه را همت مردی باید تیغ اندیشه بروی دو جهان آختن است
مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست از همین خاک جهان دگری ساختن است
جلسات واژه گزینی فرهنگستان به صورت آنلاین بود، گاهی سعادت داشتم که همزمان با انجام کارهایم شنونده باشم و استدلالشان برای انتخاب واژگان برایم بسیار جالب و شگفت انگیز بود، از دانش و تجربهشان به همراه عقل و منطق و عِرق ملی ترکیبی شگفت فراهم میکردند و من بارها شاهد بودم که ایشان درجلسات بحث هم شنونده خوبی بودند و هم پاسخگویی با درایت و مستدلل و همواره با همه بر مدار ادب و متانت گفتار و رفتار میکردند.
همه اینها و بسیاری دیگر که در این مقال مجال گفتشان نیست، نمونههایی از رفتار و منش انسان به کمال رسیدۀ امروزیاند، در آن هنگامۀ وانفسا که از انسان و خرد ناامید میشویم با یادآوری اش به خود گوشزد میکنیم «آقای دکتر زمانی توانست پس میشود،گرچه به سختی اما به سعی و جهد و ایثار»
یادش گرامی و راهش پر رهرو