زن در آینۀ زبان و فرهنگ؛ دکتر فاطمه شفیعی

زن در آینۀ زبان و فرهنگ

فاطمه شفیعی[1]

ناهم‌ترازی‌های زبانی ارزش بررسی دارند، زیرا ناهم‌ترازی‌ها و بی‌عدالتی‌های دنیای واقعی را برجسته‌تر می‌کنند. آن‌ها به ما هشدار می‌دهند باید وضعیت‌های بیرونی را تغییر دهیم، نه این‌که ضرورتاً به‌دنبال تغییر مستقیم خود این ناهم‌ترازی‌های زبانی باشیم …

رابین تالمک لیکاف[2]، «زبان و جایگاه زن[3]»

زبان نه‌تنها ابزار ارتباط، بلکه بازتاب‌دهنده و سازمان‌دهندۀ ساختارهای ذهنی و فرهنگی در جوامع انسانی است. دراین‌میان، بازنمایی زن در زبان، همواره مسئله‌ای بنیادین در مطالعات زبان‌شناسی، جنسیت و فرهنگ بوده‌است. جُستار پیشِ رو، با تکیه بر رویکردهای شناختی و انتقادی زبان، مروری خواهد داشت بر این نکته که چگونه الگوهای زبانی در تثبیت کلیشه‌های جنسیتی و بازتولید نابرابری‌های فرهنگی نقش‌آفرین هستند، و چگونه می‌توان با تحلیل این سازوکارها، به سوی زبانی برابر و فرهنگی عادلانه‌تر گام برداشت.

1

بررسی رابطۀ میان زبان و اندیشه همواره یکی از موضوعات اصلی و مورد بحث در زبان‌شناسی، فلسفه و روان‌شناسی بوده‌است (وُرف[4]، 1956؛ جورج لیکاف و مارک جانسون[5]، 1980). زبان و اندیشه در همۀ فعالیت‌های بشر نقشی محوری دارند چراکه این دو، واسطۀ زندگی روانی و اجتماعی ما هستند. زبان، هم در برقراری ارتباط با دیگران و هم در تنظیم افکار درونی ما نقش ایفا می‌کند به‌طوری‌که به قول هارلی[6] چنان تسلّطی بر فعالیت‌ اجتماعی و شناختی ما دارد که تصوّر زندگی بدون آن بسیار دشوار است (لاند[7]، 1392). نقش زبان تنها به انتقال معنا و ایجاد ارتباط محدود نمی‌شود بلکه بستری است که ساختارهای شناختی و فرهنگی را شکل داده و بازتاب می‌دهد (ساپیر[8]، 1921).

     دیدگاه‌های نسبی‌گرایی زبان که بر تأثیر زبان بر تفکر تأکید دارند، ازجمله نظریۀ ساپیر_وُرف، تأثیر عمیقی بر مطالعات زبان و فرهنگ گذاشته‌اند. براساس نگرش نسبی‌گرایی زبانیِ ساپیر_وُرف، ساختارهای دستوری و واژگانی هر زبان، چهارچوبی را می‌آفرینند که شیوۀ ادراک و اندیشیدن گویشوران را شکل می‌دهد (وُرف، 1956). این نگرش، پژوهش‌های زبان و فرهنگ را به‌سوی بررسی پیوند میان الگوهای زبانی و تفکر فرهنگی سوق داد و بابی جدید را در مطالعات زبان، اندیشه و فرهنگ گشود که از آن زمان تا کنون ادامه یافته‌است. با ظهور علوم شناختی نسل دوم، به‌ویژه نظریه‌های مبتنی‌بر الگوهای شناختی بنیادین (طرحواره‌های ذهنی)، به این رابطه از زاویه‌ای نوین نگریسته شده‌است؛ به‌گونه‌ای‌که زبان به‌عنوان عاملی فعّال در شکل‌دهی اندیشه و از بعضی جهات، تجربۀ فرهنگی، در نظر گرفته می‌شود (جانسون، 1987؛ لیکاف، 1990). این رویکرد شناختی_فرهنگی، فراتر از تحلیل‌های صرفاً زبانی به پیوند عمیق میان زبان، فرهنگ و ساختارهای ذهنی توجّه دارد که در شکل‌گیری هویت‌های فرهنگی، ازجمله مفهوم زن، نقش کلیدی ایفا می‌کنند (بوخولتز و هال[9]، 2005؛ کمرون[10]، 2006).

     بازنمایی زن در زبان و فرهنگ، از دیرباز، یکی از محورهای اصلی تحلیل‌های انتقادی در حوزۀ علوم انسانی بوده‌است؛ چراکه همان‌گونه‌که اشاره شد، زبان صرفاً وسیله‌ای برای انتقال پیام نیست و بلکه، بازتاب‌دهندۀ ساختارهای اجتماعی و سازندۀ واقعیت‌های فرهنگی است (فُکالت[11]، 1972؛ فِرکلاف[12]، 1995). دراین‌میان، زنان در بسترهای زبانی و فرهنگی، اغلب، در موقعیتی بازنمایی شده‌اند که تابعی از روابط قدرت، نهادهای ایدئولوژیک و چهارچوب‌های پدرسالارانه بوده‌است (لازار[13]، 2005). از این منظر، بررسی تصویر زن در زبان و ساختارهای فرهنگی، ما را با لایه‌هایی از مفاهیم نهفته، تبعیض‌های ساختاری و بازنمایی‌های جهت‌دار روبه‌رو می‌سازد که گاه در ناخودآگاه جمعی تثبیت شده‌اند. زبان، به‌عنوان نهادی اجتماعی، نه‌تنها منعکس‌کنندۀ نگرش‌های جنسیتی است بلکه به بازتولید آنها نیز یاری می‌رساند. واژگان، ساختارهای نحوی، ضرب‌المثل‌ها، متن‌های ادبی و روایت‌های فرهنگی، همگی، حامل نشانه‌هایی از جایگاه اجتماعی و فرهنگی زن هستند. این نشانه‌ها، گاه به‌صورت آشکار و گاه به‌صورت پنهان، در دل زبان جای گرفته‌اند و تصویری خاص از زن به مخاطب ارائه می‌دهند؛ تصویری که در بسیاری از موارد برمبنای دگرانگاری، تقلیل‌گرایی یا کلیشه‌پردازی بنا شده‌است (کمرون، 1992؛ میلز[14]، 2008).

     براساس آن‌چه بیان شد، به نظر می‌رسد می‌توان از هزارویک منظر به جایگاه زن در جامعه نگریست و از هر کدام چیزی فراگرفت. دراین‌میان، فرهنگ عنصر مهم هویت ملی هر قوم به شمار می‌آید که دربرگیرندۀ همۀ ارزش‌های فردی و اجتماعی است. درواقع، فرهنگ الگوی درهم‌تنیده‌ای از رفتار انسان به شمار می‌رود که شامل افکار، ارتباطات، زبان، عادت‌ها، باورها، رسوم، ارزش‌ها، آداب احترام، تشریفات مذهبی، شیوۀ تعامل و نقش‌ها، روابط و رفتارهای مورد انتظار از یک گروه نژادی، قومی، مذهبی یا اجتماعی و توانایی انتقال موارد ذکرشده به نسل‌های بعدی است. براین‌اساس می‌توان گفت که فرهنگ چهارچوبی از ارزش‌ها و باورهای مشترک مردم جامعه است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. این باورها و هنجارها رفتار انسان را تغییر داده و عادت‌های فکری خاصی را ایجاد می‌کنند. این بدان معناست که:

فرهنگ یک اجتماع، باعث ایجاد باور فکری شده و این باور تولید رفتار می‌کند.

اگر ما فرهنگ را به مثابه رفتار و فعالیت‌های مشترک گروهی از انسان‌ها قلمداد نماییم که تحت‌تأثیر باورهای فکری مشترک قرار دارند (ویگوتسکی[15]، 1978)، می‌توان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که:

«فرهنگ سالم رفتار منطقی ایجاد می‌کند که می‌تواند باعث رشد آن گروه از انسان‌ها شود. درحالی‌که فرهنگ ناسالم با ایجاد بیماری فکری تولید رفتار بیمارگونه می‌نماید که این رفتار در طول زمان با سرایت به همۀ مجموعه‌های فرهنگی و انسانی باعث کُندی روند توسعۀ بشری می‌شود.»

به نظر می‌رسد یکی از اساسی‌ترین راهکارهایی که می‌تواند باعث تغییر و ارتقاء فرهنگ هر جامعه شود، زبان آن جامعه باشد. رابطۀ زبان و فرهنگ بسیار نزدیک و درعین‌حال، بسیار پیچیده است. زبان یکی از نمودهای فرهنگ در نظر گرفته می‌شود و هم‌پوشانی وسیعی بین این دو وجود دارد. زبان اصلی‌ترین ابزار انتقال فرهنگ میان نسل‌های مختلف بشر است و رابطۀ جداناشدنی بین زبان و فرهنگ برقرار است. و سرانجام، یکی از راه‌های مؤثر آگاهی از جامعه‌ها و فرهنگ آن‌ها بررسی زبان آن جامعه است. زیرا دانش زبانی به ما کمک می‌کند از دیدگاه دیگران یا فرهنگ آنان آگاه شویم و به شناخت بهتری از آنها برسیم. در همین زمینه، پیش‌قدم (1391) با معرفی مفهوم «زباهنگ[16]» به‌عنوان ابزاری تحول‌گرا در فرهنگ‌کاوی زبان، تلاش کرده‌است ابعاد این پیوند عمیق را روشن‌تر سازد. زباهنگ به الگوهای تکرارشونده و معنادار در گفتار و نوشتار اشاره دارد که نه‌تنها ساختارهای زبانی را شکل می‌دهند، بلکه حامل ژرف‌ساخت‌های فرهنگی‌اند. این الگوها در کاربردهای زبانی روزمره ظاهر می‌شوند و در ناخودآگاه اجتماعی گویشوران ریشه دارند. از این منظر، زباهنگ را می‌توان همچون پُلی میان زبان و فرهنگ در نظر گرفت؛ ابزاری که به کمک آن می‌توان به تحلیل ساختارهای ذهنی و ارزشی جوامع مختلف پرداخت و مسیرهایی برای تحول فرهنگی ترسیم کرد و با تحلیل آن‌ها به درک بهتری از ساختارهای فرهنگی و اجتماعی جامعه دست یافت (پیش‌قدم، 1391). ما با بررسی زباهنگ‌ها به دنبال یافتن روابط قدرت درون زبان نیستیم. بلکه می‌خواهیم فرهنگ پنهان و مستتر در زبان را آشکار و عیان سازیم. برخی عبارت‌های زبانی شیوۀ خردورزی و فرهنگ فکری افراد یک کشور را در خود نهان دارند که با واکاوی دقیق این عبارت‌های زبانی می‌شود به فرهنگ درست یا غلط مردم آن کشور پی برد. مسلماً، عبارت‌های زبانی مصطلح و رایج زبان که توسط خیل عظیمی از مردم یک کشور مورد استفاده قرار می‌گیرند، محل تدقیق و تحقیق زباهنگ‌هاست.

     زباهنگ‌ها می‌توانند بازتاب‌دهندۀ نحوۀ بازنمایی گروه‌های اجتماعی، ازجمله زنان، در فرهنگ غالب باشند. به‌عنوان مثال، در بسیاری از زبان‌ها، استفاده از واژه‌ها یا ترکیب‌هایی که بار معنایی منفی یا تحقیرآمیز نسبت به زنان دارند، به‌صورت ناخودآگاه در گفتار روزمره رایج شده‌اند؛ مانند کاربرد اصطلاحاتی چون «زن‌صفت» برای توهین، یا «احساساتی‌بودن» به‌عنوان ویژگی پیش‌فرض زنان، که نوعی ارزش‌گذاری فرهنگی را در بستر زبان تثبیت می‌کنند. این نوع زباهنگ‌ها نه‌تنها نگرش جامعه نسبت به زنان را بازتاب می‌دهند، بلکه در بازتولید و استمرار آن نیز نقش دارند. بنابراین، تحلیل زباهنگ‌های مرتبط با جنسیت، می‌تواند ابزار مهمی برای آشکارسازی ساختارهای تبعیض‌آمیز پنهان در زبان و در نتیجه، در فرهنگ باشد.

     درمجموع، می‌توان گفت زبان نه‌فقط آینۀ فرهنگ بلکه یکی از سازوکارهای اصلی شکل‌دهی و بازتولید ساختارهای فرهنگی، ارزشی و هویتی در جوامع انسانی است. دراین‌میان، زباهنگ‌ها به‌عنوان الگوهای زبانی معنادار، ابزاری مؤثر برای شناسایی لایه‌های پنهان فرهنگ و اندیشه‌ در بطن زبان‌اند. تحلیل این زباهنگ‌ها، به‌ویژه در حوزه‌هایی چون بازنمایی جنسیت، می‌تواند ما را به درک دقیق‌تری از نحوۀ تثبیت مفاهیم، کلیشه‌ها و روابط قدرت در ذهن و زبان گویشوران برساند. بدین‌ترتیب، توجه به زباهنگ‌ها نه‌تنها در بازخوانی فرهنگ، بلکه در جهت اصلاح و بازسازی آن نیز نقشی کلیدی ایفا می‌کند؛ زیرا تغییر در زبان، می‌تواند آغازگر تغییری عمیق‌تر در الگوهای ذهنی و فرهنگی باشد.

2

در مطالعات جنس و جنس‌گرایی در زبان‌شناسی، امروزه، دو گونه تحقیق وجود دارد: 1. پژوهش‌هایی که به بررسی تفاوت سبک‌های گفتاری بین زنان و مردان پرداخته‌اند و 2. پژوهش‌هایی که به نحوۀ تجلی مقولۀ جنس در زبان و دیدگاه‌های ارزشی توسط آن توجه کرده‌اند. از نظر پژوهشگران گروه دوم، تقابل جنس در زبان مسئله‌ای فرهنگی است و از طریق زبان تولید، منتقل و درک می‌شود. این مقولۀ زبانی با نهادینه‌کردن قضاوت‌های ارزشی تا حد زیادی مدل‌های شناختی ذهن سخن‌گویان را در مورد عالم هستی و جهان پیرامون‌شان متجلی می‌سازد و می‌تواند شیوۀ برخورد آن‌ها را با جنسیت افراد تحت تأثیر قرار دهد (بختیاری و همکاران، 1390). به همین دلیل، طیّ دهه‌های گذشته، در آثار مختلف به تحلیل بازنمایی زن در زبان و فرهنگ، به‌ویژه از دیدگاه زبان‌شناسی شناختی، توجه ویژه‌ای شده‌است. این مطالعات معمولاً در دو سطح کلان انجام شده‌اند: اوّل، بررسی نحوۀ مفهوم‌سازی زنان در زبان (که غالباً از منظر زبان‌شناسی شناختی و نظریه‌های استعارۀ مفهومی انجام شده‌است) و دوم، تحلیل ساختارهای زبانی که موقعیت زنان را در روابط قدرت و ایدئولوژی‌های اجتماعی نشان می‌دهند.

     یکی از افرادی که در سال‌های اخیر، به بررسی نسبت زبان و جنسیت در بافت‌های فرهنگی پرداخته‌است و اثرش الهام‌بخش مطالعات و پژوهش‌های بسیاری گردیده، رابین تالمک لیکاف است. لیکاف (1975) در اثر بنیادین خود زبان و جایگاه زن نشان داده‌است که زبان تنها ابزار انتقال معنا نیست، بلکه ساختاری اجتماعی و فرهنگی است که موقعیت‌های نابرابر جنسیتی را بازتاب می‌دهد و درعین‌حال، آن‌ها را بازتولید می‌نماید. او تأکید می‌کند که زنان، از دوران کودکی، در معرض آموزش‌های زبانی خاصی قرار می‌گیرند که آن‌ها را به‌سمت گونه‌ای از سخن‌گفتن سوق می‌دهد که با مؤدب‌بودن افراطی، عدم قطعیت و پرهیز از اقتدار همراه است. در این اثر، لیکاف ادعا می‌کند که زبان زنان، بازتابی از موقعیت اجتماعی فرودست آنان در جامعه است و همچنین، خودِ زبان به‌گونه‌ای ساختار یافته‌است که این جایگاه فرودست را تثبیت می‌کند (لیکاف، 1975).

     در تداوم مسیر نظری که رابین لیکاف آغاز کرد، پژوهشگرانی چون دبورا کمرون (1992) و سارا میلز (2003، 2008) با تمرکز بر تحلیل انتقادی زبان، نشان داده‌اند که زبان نه‌تنها بازتاب‌دهنده‌ی مناسبات نابرابر جنسیتی در جامعه است، بلکه خود به‌عنوان سازوکاری فرهنگی در شکل‌دهی، تقویت و بازتولید این نابرابری‌ها نقشی فعال دارد. از نظر این پژوهشگران، «زبان جنسیت‌زده»[17] مفهومی کلیدی در فهم شیوۀ عملکرد زبان در جامعه‌ای مردمحور است. این زبان در سطوح مختلف واژگانی، نحوی، معنایی و کاربردشناختی، مرد را به‌عنوان «هنجار»، «مرجع» یا «سوژۀ پیش‌فرض» معرفی می‌کند، درحالی‌که زن به‌مثابۀ «دیگری»، «فرعی» یا «انحراف از هنجار» بازنمایی می‌شود. برای نمونه، در بسیاری از زبان‌ها، استفاده از ضمیر مردانه برای اشاره به مفاهیم خنثی، واژگان دارای بار معنایی منفی برای توصیف زنان، یا بار ارزشی دوگانه برای رفتارهای مشابه مردان و زنان (مثلاً «قاطعیت» برای مردان، در مقابل «پررویی» برای زنان) ازجمله نمونه‌های رایج ساختارهای جنسیت‌زدۀ زبانی هستند. میلز به‌ویژه بر نقش گفتمان در تولید معناهای جنسیتی تأکید می‌کند و نشان می‌دهد که معانی واژگان به‌تنهایی حامل جنسیت‌زدگی نیستند، بلکه در بافت‌های خاص اجتماعی و فرهنگی این معنا را کسب می‌کنند. در این چهارچوب، زبان نه ابزار توصیف جهان، بلکه یکی از نیروهای شکل‌دهنده به نظم جنسیتی جهان اجتماعی تلقی می‌شود.

     دیدگاه‌های کمرون و میلز بر این نکته تأکید دارند که اگر زبان، آینۀ فرهنگ است، باید پرسید این آینه چه چیزی را بازمی‌تاباند، چگونه اعوجاج ایجاد می‌کند و به نفع چه ساختارهایی عمل می‌کند؟ بنابراین، نقد زبان از منظر جنسیت نه صرفاً اقدامی زبانی، بلکه کنشی اجتماعی و سیاسی برای افشای سازوکارهای پنهان سلطه و تلاش برای بازتعریف گفتمان‌های رایج است.

     مطالعات متعددی در سطح جهانی براساس این نظریه‌ها انجام شده‌اند که نشان می‌دهند زبان جنسیت‌زده چگونه در رسانه‌ها، تبلیغات، آموزش و حتی زبان حقوقی و سیاسی بازتولید می‌شود. پژوهش‌هایی در کشورهای غربی انجام‌ گرفته‌ که نشان داده‌اند زبانِ رسانه‌ای، اغلب، زنان را به‌عنوان اشخاصی احساسی، کم‌قدرت و در نقش‌های حمایتی تصویر می‌کند و این تصویر درنهایت محدودیت‌هایی برای مشارکت زنان در عرصه‌های عمومی ایجاد می‌کند. برای مثال، تَنن[18] (1990) با تحلیل گفتارهای مردان و زنان در موقعیت‌های مختلف اجتماعی نشان داده‌است که زنان معمولاً به ایجاد ارتباطات همدلانه و حفظ هماهنگی تمایل دارند، درحالی‌که مردان بیش‌تر بر رقابت و تسلط بر گفتار تمرکز می‌کنند. یافته‌های او نشان داد که زبان، فراتر از انتقال معنا، نقش ساختاری در بازتولید نقش‌های جنسیتی دارد. یا در مطالعۀ دیگری، کُلر[19] (2004) متن‌های تبلیغات تجاری در رسانه‌های غربی را مورد تحلیل قرار داده و نشان داده‌است که زنان معمولاً با زبان‌هایی توصیف می‌شوند که بر زیبایی ظاهری و نقش‌های سنتی تأکید دارد و این امر باعث تقویت کلیشه‌های جنسیتی می‌شود. همچنین، کمرون و فریزر[20] (2005) به بررسی انتقادی زبان جنسیت‌زده پرداختند و راهکارهای مقابله با آن را مورد تحلیل قرار دادند. این محققان تأکید می‌کنند که زبان، عرصه‌ای برای مبارزۀ فرهنگی و سیاسی است که می‌توان با تغییرات زبانی، برابری جنسیتی را پیش برد.

     در ایران نیز پژوهش‌های متعددی تحت‌تأثیر نظریه‌های لیکاف، کمرون و میلز انجام شده‌است. این مطالعات با بررسی زبان روزمره، ضرب‌المثل‌ها و تحلیل گفتمان رسانه‌ای نشان می‌دهند که بسیاری از ساختارهای زبانی موجود در زبان فارسی، به‌ویژه در حوزۀ واژگان و الگوهای گفتاری، حامل بارهای جنسیت‌زده هستند و نقش مؤثری در حفظ نگرش‌های سنتی نسبت به زن و جنسیت ایفا می‌کنند. برای نمونه، پژوهش‌ها نشان داده‌اند که ضرب‌المثل‌ها و ضرب‌القلم‌هایی که زنان را به‌عنوان موجوداتی ناتوان، پرحرف، یا تابع معرفی می‌کنند، ضمن بازنمایی هنجارهای اجتماعی، زبان را به ابزاری برای تثبیت سلطۀ مردسالارانه تبدیل کرده‌اند. ازجملۀ این پژوهش‌ها می‌توان به مطالعۀ رضایی و همکاران (1395) اشاره کرد که نشان داده‌است در رسانه‌های ایران، زنان اغلب در نقش‌های سنتی مادری، همسری و خانه‌داری بازنمایی می‌شوند و زبان به‌کاررفته در گزارش‌ها و تبلیغات، بار معنایی جنسیت‌زده دارد که موقعیت زنان را در حوزۀ عمومی محدود می‌کند. یا جعفری (1397) به بررسی این نکته پرداخته‌است که چگونه ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه در زبان فارسی زنان را به‌عنوان موجوداتی تابع و ناتوان بازنمایی کرده و بدین‌طریق نقش مهمی در تثبیت نگرش‌های جنسیتی محافظه‌کارانه ایفا می‌کنند. همچنین، کاظمی و نیکنام (1398) نیز به تحلیل ویژگی‌های گفتار زنان ایرانی پرداختند و نشان دادند که استفاده از جملات غیرمستقیم، پرسش‌های تأییدی و مؤدب‌گوییِ بیش از حد در گفتار زنان به‌گونه‌ای بازنمایی می‌شود که با الگوهای مطرح‌شده توسط لیکاف و کمرون هم‌خوانی دارد. این مطالعات تنها اندکی از بی‌شمار مطالعه و پژوهشی است که در این راستا صورت گرفته‌است و در این جُستار کوتاه صرفاً به‌عنوان نمونه ذکر آن رفت.

بنابر آن‌چه گفته شد می‌توان گفت منظور از جنسیت‌گرایی در زبان (یا تبعیض زبانی) دامنۀ گسترده‌ای از فعالیت‌های زبانی مثل شیوه‌های ارجاع به زنان و سرکوب و تحقیر زنان در امر تعاملات اجتماعی از طریق زبان است. زبان جنسیت‌گرا، درواقع، گونه و شکلی از زبان است که اعضای یک جنس (اغلب زنان) را کوچک و حقیر می‌شمارد. در این زبان، سوی‌مندی‌هایی به سمت یک جنس صورت می‌پذیرد و بدین ترتیب، جنس دیگر مورد تبعیض واقع می‌شود. جنسیت‌گرایی زبانی زمانی صورت می‌گیرد که الف) با زنان و مردان با شیوه‌های مختلفی برخورد شود؛ ب) این تفاوت‌های رفتاری برای یک جنس نسبت به جنس دیگر از مقبولیت کمتری برخوردار باشد و ج) پایه و اساس این تفاوت‌ها براساس جنسیت باشد. آنچه زبان جنسیت‌زده را حائز اهمیت می‌کند، آسیب‌ها و پیامدهای منفی کاربرد این زبان در اجتماع است.

     جنسیت‌گرایی می‌تواند در همۀ سطوح زبانی از واژگان گرفته تا دستور زبان و اشارات و کنایات و لحن گفتاری نمود پیدا کند. به نظر رابین تالمک لیکاف (1975)، ویژگی‌های مختص زبان زنان را تمام سطوح زبانی می‌توان دید: کاربرد عوامل طفره‌روی (مثل عدم قطعیت و اظهارنظر قاطعانه)؛ کاربرد رنگ‌واژه‌های دقیق؛ کاربرد صفات تهی (مثلاً صفاتی که علاوه‌بر معنی لفظی مفهوم تحسین را نیز به مخاطب القا می‌کند مانند ملوس، بانمک)؛ کاربرد صورت‌های بسیار مؤدبانه و موارد دیگر. دراین‌میان، واژگان زبان همواره محلی برای ظهور فرهنگ و اندیشه هستند و بررسی آن‌ها واقعیت‌های ارزشمندی را در تحلیل‌های زبانی و اجتماعی نشان می‌دهد. در بسیاری از واژه‌های زبان، نشانه‌هایی از گرایش‌های جنسی وجود دارد که این گرایش‌ها را می‌توان با «جنسیت ارز‌ش‌گرایانه» مرتبط دانست. برای مثال: واژه‌هایی مثل مرد، جوانمرد، مردانگی، شیرمرد، مردخیز بار ارزشی مثبت دارند. درحالی‌که واژه‌هایی چون زن، زنانه، زن‌صفت بار ارزشی منفی دارند. در هر دو دسته، جنسیت مذکر به‌عنوان معیار ارزش‌ها مطرح می‌شود. گروه دیگری از واژه‌ها خنثی هستند اما آن‌ها نیز تداعی جنسی آشکاری دارند مثل غیرت، شجاعت، دلیری، غرور که مختص مردان است و حیا، عصمت و شرم که به زنان اختصاص دارد! مشاهده می‌شود که زبان به‌ صوَر مختلفی جنسیت‌گرایی را نمایان می‌سازد به‌گونه‌ای‌که شاید بتوان گفت زبان، به‌شکلی نظام‌مند تبعیض جنسی را در خود نهفته است و نقش فعالی را در فرودست‌نشان‌دادن زنان و ارزش‌دادن به مردان ایفا می‌کند.

3

امر نشان‌دار … حامل معنایی است که به بیان نمی‌آید__ وقتی دربارۀ چیز خاصی نمی‌اندیشید، دربارۀ چه ‌چیز می‌اندیشید؟

دبورا تانن، «زنان نشان‌‌دار و مردان بی‌نشان[21]»

یکی از مفاهیم کلیدی در تحلیل زبان جنسیت‌زده، که در آثار رابین لیکاف و نیز در تحلیل‌های گفتمانی کمرون و میلز به آن توجه ویژه‌ای شده‌است، مفهوم «نشان‌داری[22]» و «بی‌نشانی[23]» است. در نظام‌های زبانی، واژه‌ها و ساختارها معمولاً به دو دسته تقسیم می‌شوند: برخی شکل‌ها بی‌نشان‌اند، یعنی به‌عنوان حالت پیش‌فرض یا عمومی تلقی می‌شوند؛ درحالی‌که شکل‌های نشان‌دار با افزوده‌ای زبانی یا معنایی، از آن حالت پیش‌فرض متمایز می‌شوند. این تمایز در ظاهر امری صرفاً زبانی است، اما در عمل، بازتابی از ساختارهای فرهنگی و قدرت بوده و به‌طور ضمنی نشان‌دهندۀ برجستگی فرهنگی[24] خاصی است که به‌طور متعارف به جنبه‌های معینی از هویت فرد ضمیمه می‌شود (زروباول، 1401).

     برای درک بهتر موضوع، به این جمله توجه کنید: «وزیر وارد اتاق شد[25].» در ایران اگر از کسی بپرسید به نظر شما فردی که وارد اتاق شد، مرد است یا زن، پاسخی که در جواب خواهید شنید، به‌احتمال‌قوی، این خواهد بود که فرد واردشده به اتاق مرد است. این امر یعنی در فرهنگ ایرانی، مردبودن وزیر امری بی‌نشان، بدیهی و طبیعی است اما زن‌بودن وزیر امری نشان‌دار و غیرطبیعی است. ازاین‌رو، اگر در واقعیت بخواهیم به زن‌بودن یک وزیر اشاره کنیم، در روایت خود مجبوریم از عبارت وزیر زن استفاده کنیم. این امر که در فرهنگ ایرانی، مردبودن وزیر امری طبیعی است به معنای آن نیست که در جهان پدیداری و فرهنگی-اجتماعی هم این امر، بدیهی باید باشد. درواقع، بی‌نشانی تابعی از قدرت و سلطۀ اجتماعی است که در زبان منعکس شده‌است.

     در بافت جنسیتی، شکل‌های بی‌نشان معمولاً مردانه‌اند. به‌عنوان مثال، در زبان فارسی واژۀ «بازیگر» در غیاب قرینه‌ای مؤنث، به‌طور پیش‌فرض به مرد اطلاق می‌شود و تنها با افزودن نشانه‌های جنسیتی نظیر «زن» یا «زنانه» جنسیت زنانه مشخص می‌شود (مثل «بازیگر زن»). البته، این موضوع در بیش‌تر فرهنگ‌ها و زبان‌ها دیده می‌شود. مثلاً در زبان انگلیسی نیز واژه‌هایی چون actor  (بی‌نشان) در مقابل actress  (نشان‌دار) قرار دارند. این نوع تمایز زبانی که جنس مذکر را به‌عنوان وضعیت طبیعی و خنثی در نظر می‌گیرد، ساختاری بنیادین در زبان جنسیت‌زده است که از دیدگاه رابین لیکاف و میلز، نقش فعالی در بازتولید تبعیض جنسیتی دارد. درواقع، هنگامی‌که مرد به‌عنوان «معیار بی‌نشان» تلقی می‌شود، زن به‌طور ضمنی در جایگاه «دیگری» یا «فرعی» قرار می‌گیرد؛ موقعیتی که نه‌تنها در سطح واژگان، بلکه در گفتمان‌های فرهنگی و رسانه‌ای نیز تکرار و تقویت می‌شود. این الگو از نشان‌داری را می‌توان در بسیاری از حوزه‌ها مانند نام‌گذاری شغلی، خطاب‌های اجتماعی و حتی ساختار جملات تحلیل کرد. چنین ساختارهایی، که ظاهرشان بی‌طرفانه است، در عمل به تثبیت جایگاه فرودست‌تر زنان در زبان و فرهنگ کمک می‌کنند. با توجه به اهمیت این موضوع، بررسی‌های بیش‌تر در حوزه‌های مختلف فرهنگی، ازجمله رسانه‌های نوین، فضای مجازی و نظام آموزشی، ضرورت دارد تا تأثیرات زبان جنسیت‌زده بر شکل‌گیری ذهنیت‌های جنسیتی و سیاست‌های فرهنگی بهتر درک شود.

4

زبان، فراتر از نقش صرفاً ابزاری در انتقال پیام، یکی از بنیان‌های شکل‌دهندۀ تفکر، فرهنگ و مناسبات اجتماعی است. بازنمایی‌های زبانی جنسیت‌زده نه‌تنها بازتاب‌دهندۀ ساختارهای نابرابر اجتماعی‌اند، بلکه خود عاملی مؤثر در بازتولید و تثبیت این نابرابری‌ها محسوب می‌شوند. از این منظر، زبان و فرهنگ در ارتباطی دیالکتیکی با یکدیگر، نظام‌های ارزشی و کلیشه‌های جنسیتی را بازتولید می‌کنند که اثرات آن در حوزه‌های مختلف زندگی اجتماعی آشکار است.

     مفهوم «زباهنگ» به‌عنوان ابزار تحلیلی، امکان شناسایی و بررسی سازوکارهای نهفته در زبان را فراهم می‌سازد که از طریق آن‌ها نگرش‌ها و باورهای جنسیتی به صورت ساختاری و مستمر بازتولید می‌شوند. تحلیل انتقادی زبان در حوزۀ جنسیت نشان می‌دهد که اصلاحات زبانی می‌تواند زمینه‌ساز تغییرات فرهنگی و اجتماعی در جهت ارتقای برابری جنسیتی باشد.

     بدین ترتیب، شناخت و نقد سازوکارهای زبانی بازنمایندۀ جنسیت، نه‌تنها از منظر نظری اهمیت فراوانی دارد، بلکه در راستای سیاست‌گذاری‌های فرهنگی و آموزشی نیز نقش کلیدی ایفا می‌کند. ترویج زبان برابر و خالی از تبعیض جنسیتی می‌تواند به بازتعریف نقش‌های جنسیتی منجر شده و بسترساز تحول در نگرش‌ها و رفتارهای اجتماعی گردد. درنهایت، پژوهش‌های زبان‌شناسی شناختی و انتقادی در زمینۀ جنسیت، ضمن گشودن مسیرهای نوین برای فهم عمیق‌تر ساختارهای قدرت و فرهنگ، نقشی اساسی در تحقق عدالت جنسیتی و توسعه اجتماعی پایدار ایفا می‌کنند. زبان بیش از سایر اشکال رفتار انسانی قابلیت آن را دارد که با دقت روی کاغذ بازآفرینی شود و بی‌هیچ ابهامی تحلیل گردد. روان‌کاوی به‌تفصیل نشان داده‌است که افراد خیلی وقت‌ها حرف‌هایی می‌زنند که از مدلول‌شان با‌خبر نیستند اما اصل این‌که چنین حرف‌هایی زده‌اند، نشان می‌دهد چیزهایی فراتر از آن‌چه آگاهانه به خود نسبت می‌دهند، در ذهن‌شان جریان دارد (لیکاف، 1403).

منابع

پیش‌قدم، ن. (1391). معرفی «زباهنگ» به‌عنوان ابزاری تحول‌گرا در فرهنگ‌کاوی زبان. فصلنامۀ مطالعات زبان و ترجمه، (4)، 47_62.

جعفری، م. (۱۳۹۷) بازنمایی زنان در ضرب‌المثل‌های فارسی. فصلنامه زبان و ادبیات معاصر، 8 (1)، 45-66.

رضایی، م.، احمدی، ن.، و حسینی، ف. (1395). تحلیل گفتمان رسانه‌ای درباره زنان: مطالعه‌ای در مطبوعات ایران. مجله علوم ارتباطات اجتماعی ایران، 12 (2)، 85-102.

زروباول، الف. (1401). ذهن، زبان و سلطۀ اجتماعی پیش‌فرض‌ها. ترجمه لیلا اردبیلی. انتشارات مؤسسۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی.

کاظمی، س. و نیکنام، ر. (۱۳۹۸). ویژگی‌های زبان زنانه در گفتگوهای روزمره ایرانی. پژوهش‌های زبان‌شناسی کاربردی، 5 (3)، 29-48.

لاند، ن. (1392). زبان و اندیشه. ترجمه حبیب‌الله قاسم‌زاده. انتشارات ارجمند.

لیکاف، ر. (140). زبان و جایگاه زنان. ترجمه مریم خدادای و یاسر پوراسماعیل. مؤسسۀ انتشارات نگاه.

محمودی‌بختیاری، ب.، افخمی، ع.، و تاج‌آبادی، ف. (1390). بازتاب اندیشۀ مردسالارانه در زبان فارسی: پژوهشی در جامعه‌شناسی زبان. زن در فرهنگ و هنر، 2 (4)، 91-107.

Bucholtz, M., & Hall, K. (2005). Identity and interaction: a sociocultural linguistic approach. Discourse Studies, 7(4-5), 585-614. https://doi.org/10.1177/1461445605054407

Cameron, D. (1992). Feminism and Linguistic Theory. Macmillan.

Cameron, D. (2006). Performing gender identity: Young men’s talk and the construction of heterosexual masculinity. In Language and Sexuality (pp. 32-55). Cambridge University Press.

Cameron, D., & Frazer, E. (2005). The struggle for language: Feminism, language, and change. Oxford University Press.

Fairclough, N. (1995). Critical Discourse Analysis: The Critical Study of Language. Longman.

Foucault, M. (1972). The Archaeology of Knowledge. Pantheon.

Hall, S. (1997). Representation: Cultural Representations and Signifying Practices. Sage.

Johnson, M. (1987). The Body in the Mind: The Bodily Basis of Meaning, Imagination, and Reason. University of Chicago Press.

Koller, V. (2004). Metaphor and gender in business media discourse: A critical cognitive study. Discourse & Society, 15(3), 403–423.

Lakoff, G. (1990). Women, Fire, and Dangerous Things: What Categories Reveal about the Mind. University of Chicago Press.

Lakoff, G., & Johnson, M. (1980). Metaphors We Live By. University of Chicago Press.

Lakoff, R. (1975). Language and woman’s place. Harper & Row.

Lazar, M. M. (2005). Feminist Critical Discourse Analysis: Gender, Power and Ideology in Discourse. Palgrave Macmillan.

Mills, S. (2003). Gender and politeness. Cambridge University Press

Mills, S. (2008). Language and Sexism. Cambridge University Press.

Sapir, E. (1921). Language: An Introduction to the Study of Speech. Harcourt, Brace and Company.

Sunderland, J. (2004). Gendered Discourses. Palgrave Macmillan.

Tannen, D. (1990). You just don’t understand: Women and men in conversation. Ballantine Books.

Tannen, D. (1993). Marked Women, Unmarked Men. The New York Times Magazine, June 20, pp. 52-54. 

Whorf, B. L. (1956). Language, Thought, and Reality: Selected Writings of Benjamin Lee Whorf (J. B. Carroll, Ed.). MIT Press.

Vygotsky, L. S. (1978). Mind in society: The development of higher psychological processes (M. Cole, V. John-Steiner, S. Scribner, & E. Souberman, Eds. & Trans.). Harvard University Press


[1] شناخت‌پژوه و مدرّس دانشگاه؛ عضو شورای گروه تخصصی روان‌شناسی زنان انجمن روان‌شناسی ایران: sh.fatemeh1980@gmail.com

[2] Robin Tolmach Lakoff

[3] Language and Woman’s Place

[4] Whorf

[5] George Lakoff & Mark Johnson

[6] Harley

[7] Lund

[8] Sapir

[9] Bucholtz & Hall

[10] Cameron

[11] Foucault

[12] Fairclough

[13] Lazar

[14] Mills

[15] Vygotsky

[16] cultuling

[17] sexist language

[18] Tannen

[19] Koller

[20] Frazer

[21] Marked Women, Unmarked Men

[22] markedness

[23] unmarkedness

[24] cultural sailience

[25] برگرفته از کتاب ذهن، زبان و سلطۀ اجتماعی پیش‌فرض‌ها، مقدمۀ مترجم.  

آدرس انجمن روان‌شناسی ایران:

تهران، سیدخندان، ابتدای سهروردی شمالی، کوچه سلطانی (قرقاول)، پلاک ۳۷، طبقه سوم

کدپستی: 

1555716755

تلفن:  09367740873 (ساعت پاسخگویی: شنبه تا چهاشنبه، از ساعت 9 الی 14)

فکس: 86120659

کلیه حقوق برای انجمن روانشناسی ایران محفوظ است. – 1400©

طراحی سایت توسط شرکت مهندسی اشاره شرق