شجاعت در بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی؛ زنان، جنگ و ایستادگی پنهان؛ دکتر فاطمه شفیعی

شجاعت در بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی؛ زنان، جنگ و ایستادگی پنهان

دکتر فاطمه شفیعی[1]

«زنان در دل بحران‌ها، معمولاً نخستین کسانی هستند که برای بازسازی زندگی عادی اقدام می‌کنند، چون عادی‌سازی احساسات، پیش‌نیاز حیات است[2]»

در میان این‌همه تصویر از جنگ: دیوارهای فروریخته، چشم‌هایی پُرشده از دود، بدن‌هایی آغشته به زخم، زمینی تهی‌شده از خاطرۀ زندگی و آسمانی آکنده از جنگ‌افزار، تصویری وجود دارد که اغلب از لنز دوربین رسانه‌ها عبور نمی‌کند: تصویر زنی که زیر پرواز پهبادها و جنگنده‌ها و بمب‌ها،  پتوی کودکش را مرتّب می‌کند؛ زنی که با صدایی لرزان برای نوزادش لالایی می‌خواند؛ زنی که برای کودکان و اهالی خانه قصه می‌سازد؛ و زنی که می‌خندد، درحالی‌که همان حوالی خانه‌اش، و یا شاید خانۀ خودش، دارد می‌سوزد! این‌ها صحنه‌هایی از شجاعت خاموش‌اند؛ شجاعتی که نه در فریاد و نه در سنگر، بلکه در بازآفرینی دوبارۀ نظم عاطفی-هیجانی در میانۀ آشوب شکل می‌گیرد. در دل هر جنگی، صداهایی هست که شنیده نمی‌شود، نبردهایی که دیده نمی‌شود و قهرمانانی که شاید هیچ مدال و تشویقی برای‌شان در کار نباشد. زنانی که در پشت خطوط نبرد، خانه را زنده نگه می‌دارند، ترس را در درون خویش فرو می‌خورند، برای کودکان نان و امید فراهم می‌کنند و هر روز، بدون هیچ فریادی، و تنها با روایت قصه‌ها ایستادگی می‌کنند. این جُستار کوتاه، با نگاهی شناخت‌پژوهانه، به ستایش چنین زنانی پرداخته‌است.

1

شجاعت فقط فریاد نیست

ما عادت کرده‌ایم شجاعت را در قالب حرکت‌های بیرونی ببینیم: مقابله، ایستادگی، خیزش. اما در روان و ذهن و مغز انسان، نوع دیگری از شجاعت نیز وجود دارد: شجاعتِ بازسازی آرامش در هنگامۀ ترس. آن‌گاه که مادر زیر بمباران، لبخند می‌زند تا کودک نترسد؛ آن‌گاه که برای دخترش قصّه می‌سازد تا صدای شلیک‌ها را به «رعدوبرق آسمان» تبدیل کند؛ آن‌گاه که زنی، پیش‌ازآن‌که بغضش را فروبخورد، صدای ترسیدۀ کودک را در آغوش می‌کشد و برای او، ترس را نام‌گذاری می‌کند؛ آن‌گاه که زن، به‌جای «نه‌انگارانه» سخن‌گفتن، روایت را شریک می‌شود و می‌گوید «بله ترسیده‌ایم، اما با هم هستیم»؛ آن‌جاست که ما با سطحی از مقاومت و ایستادگی عاطفی-‌شناختی مواجه می‌شویم که نیاز به مهارتی پیچیده و اراده‌ای ریشه‌دار دارد.

     در روایت‌های رسمی از جنگ، معمولاً شجاعت را با فریاد، ایستادگی، یا خشونت می‌سنجند. اما نوعی دیگر از شجاعت نیز وجود دارد: شجاعتی که نه بیرونی بلکه درونی است؛ و نه برآمده از قدرت جسم، بلکه حاصل از مهارت ذهن و صبر عاطفی-هیجانی است. ما آن را شجاعت در بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی می‌نامیم: توانایی فرد در بازسازی فضاهای عاطفی-هیجانی قابل‌تحمّل در دل فاجعه، از طریق تنظیم احساسات، مراقبت و روایت.

بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی: تعریفی شناختی

در متن جنگ، ویرانی تنها یک پدیدۀ فیزیکی نیست؛ ویرانی روان نیز هم‌زمان رخ می‌دهد: فروپاشی امنیّت، روابط، معنا و انسجام درونی. در چنین لحظاتی، آن‌چه بسیاری از زنان را از مرز انفعال عبور می‌دهد، صرفاً انگیزۀ بقا نیست، بلکه بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی است که چنین وظیفه‌ای را به دوش می‌کشد یعنی تلاش برای بازسازی روانی به‌ هنگام آشفتگی. در علوم شناختی، این فرآیند، شکلی از نظم‌بخشی هیجان‌ها[3]‌ به شمار می‌رود. نظم‌بخشی هیجان‌ها و عواطف یکی از عملکردهای کلیدی مغز است که به افراد اجازه می‌دهد هیجان‌های منفی یا مختل‌کننده را بازشناسی و بازقاب‌بندی کنند و درنتیجه آن‌ها را بدین شیوه مهار سازند (Gross, 1998). در موقعیت‌های بحرانی، این توانایی نه‌تنها خاموش نمی‌شود، بلکه گاه در قالب‌هایی پیچیده‌تر و خلاقانه‌تر فعال می‌گردد. به نظر می‌رسد سه سازوکار مهم دراین‌باره قابل‌تشخیص باشند:

بازاندیشی شناختی[4]: بازآفرینی معنا

بازاندیشی شناختی یکی از راه‌بُردهای کلیدی در نظم‌بخشی شناختی هیجان‌ها است که طیّ آن فرد می‌کوشد معنای یک رویداد یا موقعیّت هیجانی را پیش از پاسخ هیجانی، از طریق بازتفسیر شناختی تغییر دهد (Gross, 1998) . در این فرآیند، ارزیابی اولیه‌ای که از موقعیّت صورت گرفته‌است، با هدف کاهش یا تغییر کیفیت تجربۀ هیجانی، بازسازی می‌شود. این راه‌بُرد در چهارچوب مدل فرآیندی تنظیم هیجان[5] به عنوان راه‌بُردی پیش‌گیرانه شناخته می‌شود که معمولاً پیش از بروز کامل پاسخ هیجانی اتفاق می‌افتد. از منظر شناختی-عصبی، بازاندیشی شناختی با فعّال‌سازی نواحی پیش‌پیشانی مغز همراه است که در کنترل شناختی و تنظیم توجّه نقش دارند(Ochsner et al, 2002) . این نواحی، از طریق تأثیرگذاری بر آمیگدال، به کاهش شدّت پاسخ هیجانی منفی کمک می‌کنند. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که استفادۀ مکرّر و مؤثر از بازاندیشی شناختی با پیامدهای روان‌شناختی مثبت، از جمله سطح بالاتر آرامش ذهنی، کاهش علائم اضطراب و افسردگی، و عملکرد بهتر در تعاملات اجتماعی همراه است (Gross & John, 2003). با این سازوکار، درواقع، فرد با بازنگری در معنای یک تجربهٔ دردناک، آن را از نو می‌فهمد و کنترل بیش‌تری بر هیجان ناشی از آن پیدا می‌کند.

     زن افغان جنگ‌زده‌ای را در نظر بگیرید که این‌گونه روایت می‌کند: «خانه‌مان که سوخت، اول فکر کردم همه‌چیز تمام شد. اما بعد فهمیدم می‌توانم خانه‌ای بسازم که دخترم در آن کتاب بخواند، نه این‌که فقط ظرف بشوید». در این روایت، معنا نه از دل واقعیّت، که از بازتعریف آن واقعیّت در ذهن و زبان شکل می‌گیرد. این توانایی، نوعی شجاعت در بازخوانی تجربه است.

تلفیق مفهومی[6]: خلق تصویرهای ترمیم‌کننده

تلفیق مفهومی، فرآیندی ذهنی است که در آن، عناصر دو حوزهٔ متفاوت به‌گونه‌ای ترکیب می‌شوند که تصویری تازه با کارکردی نو ساخته شود (Fauconnier & Turner, 2002). براساس این نظریّه، که نظریّه‌ای شناخته‌شده در زبان‌شناسی شناختی است، ذهن انسان می‌تواند بین دو فضای ذهنی پُلی بزند و معنایی تازه خلق کند. تلفیق مفهومی، با فراهم‌کردن بستری برای ترکیب فضاهای معنایی متفاوت، این امکان را به ما می‌دهد تا تجربه‌های پیچیدۀ انسانی، از جمله ایستادگی و پایداری زنان در جنگ را به شیوه‌ای متفاوت بفهمیم و تعریف کنیم. به نظر می‌رسد زنان هنگام مواجهه با ترس، نابه‌سامانی و فروپاشی بیرونی ناشی از جنگ، از همین ظرفیت ذهنی بهره می‌گیرند تا هیجان‌های خود را مهار و بازسازمان‌دهی کنند. آن‌ها در لحظه‌هایی که جهان بیرونی فرومی‌ریزد، از طریق ترکیب تصویرهای آشنا و ناآشنا، معنایی تازه برای زیستن می‌آفرینند. مثلاً مراقبت روزمرّه در خانه را با مفهوم مقاومت در میدان نبرد درمی‌آمیزند، و از دل این تلفیق، نقشی تازه پدید می‌آورند. زن در خانه نه صرفاً مراقب یا مادر، بلکه رزمنده‌ای است در میدان ذهن و روان. او سلاحی در دست ندارد، اما زبان را به خلاقانه‌ترین شکل ممکن، همچون سپری در برابر ترس به‌کار می‌گیرد. فریاد نمی‌زند، اما با واژه‌هایی ساده، ترس را رام می‌کند، واقعیّت را دوباره قاب می‌گیرد، و رنج را برای کودک به‌گونه‌ای تحمل‌پذیرتر به تصویر می‌کشد. در میدان درونی نبرد، زن با این تلفیق‌های خلاقانه، نوعی نظم عاطفی-هیجانی خلق می‌کند که حتی در اوج ویرانی‌ها نیز دوام زندگی را ممکن می‌سازد. این‌جاست که ایستادگی شکل تازه‌ای به خود می‌گیرد: مقاومتی بی‌صدا، اما سرشار از قدرتِ معنابخشی و بنانهادن امید. او با آمیختن فضاها، معناها و روایت‌ها، نه‌فقط خود، بلکه خانواده‌اش را در جریان آشوب، سرپا نگه می‌دارد. درحقیقت، زن با ترکیب فضاهای ذهنی، واقعیّت را برای اعضای خانواده قابل‌دیدن می‌کند و شاید، حتّی روزی، قابل‌تقدیر. به‌طور خلاصه می‌توان گفت سازوکارهای ذهنی همچون تلفیق مفهومی، به‌ویژه در بحران‌ها کمک می‌کنند تا افراد تجربه‌های ویرانگر را به چشم نقطهٔ آغاز بنگرند، نه پایان؛ مهارتی که زنان به‌خوبی آن را می‌شناسند.

فراشناخت عاطفی-هیجانی[7]: تماشای احساس به جای اسارت در آن

فراشناخت هیجانی به توانایی تفکر دربارهٔ احساسات خود گفته می‌شود؛ این‌که فرد بداند چه احساسی دارد، چرا آن احساس را دارد، و با آن چه باید بکند. در روایتی از زنی در خرمشهر آمده‌است: «اول که آژیر آمد، فقط جیغ زدم. اما بعد فهمیدم اگر بخواهم مادری کنم، باید اول بفهمم خودم چه حالی دارم. شروع کردم به قصه‌گفتن، چون قصه‌گفتن آرامم می‌کرد». چنین نگاهی به بحران، نه انکار احساس است، نه اسارت در آن؛ بلکه نوعی نگریستن و سامان‌دهی درونی است.

     در شرایط بحران و جنگ، زنان بارها نشان داده‌اند که این فراشناخت هیجانی را به شکلی خارق‌العاده به کار می‌گیرند. آن‌ها در مواجهه با ترس، اضطراب، و داغ فقدان، نه فقط مقاومت می‌کنند بلکه با درک عمیق از احساسات خود و دیگران، شجاعانه می‌ایستند و فضا را برای حفظ خانواده، جامعه و ارزش‌ها آماده می‌کنند. زنان جنگ‌زده با فراشناخت هیجانی، هیجان‌های خود را نمی‌کوبند یا انکار نمی‌کنند؛ بلکه آن‌ها را می‌شناسند، درک می‌کنند و به کمک آن‌ها تصمیم‌های هوشمندانه‌تر می‌گیرند؛ تصمیم‌هایی که باعث حفظ روحیه و هم‌بستگی می‌شود. این آگاهی هیجانی، نوعی شجاعت عاطفی-هیجانی است که در مواقع سخت و پُرخطر به ظهور می‌رسد و ستون فقرات ایستادگی و مقاومت زنان در جنگ می‌گردد. درواقع، فراشناخت هیجانی، کلید بقا و بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی در توفان جنگ است؛ توانایی‌ای که زنان در این عرصه به بهترین شکل ممکن می‌توانند آن را به نمایش بگذارند.

     این سه سازوکار یا شاید بهتر باشد از آن‌ها به مهارت یاد کنیم، برای زنانی که در شرایط جنگی قرار دارند، نه‌تنها در سطح فردی، بلکه در سطح خانوادگی و اجتماعی عمل می‌کنند. آن‌ها با ایفای نقش راوی، حافظ نظم، و خالق فضای امن روانی، به تثبیت سازوکارهای انطباقی در کودکان و دیگر اعضای خانواده یاری می‌رسانند.

2

زنان؛ راویان خاموش نجات

یکی از مهم‌ترین عناصر در ایستادگی و شجاعت زنان در جنگ، روایت است؛ روایتِ سرگذشت، روایتِ درد و مقاومت، روایتِ امید و تسلیم‌ناپذیری. روایت نه فقط بازگوکنندۀ اتفاقات، بلکه زایندۀ معنا و منشأ تغییر در تجربه‌های عاطفی و شناختی است. روایت از چنان جایگاه مهمی در این زمینه برخوردار است که به نظر می‌رسد هر سه سازوکار بازاندیشی شناختی، تلفیق مفهومی و فراشناخت عاطفی-هیجانی هر یک به‌گونه‌ای در دل آن جای دارند. یکی از مادران جنگ‌زده‌ در خاطراتش نوشته بود: «صدای انفجار که آمد، دخترم جیغ زد. خودم هم ترسیده بودم. اما گفتم: وای! ابرها با هم دعوای‌شان شده! بعد، بالش‌ها را آوردم و گفتیم غار درست کنیم تا از صدای دعوا قایم شویم …». در این روایت، مادر با استفاده از توان ادراکی خود، واقعیت تلخ را دوباره قاب‌بندی می‌کند و بدین‌گونه، به کودک اجازه می‌دهد ترس را از طریق بازی تجربه و تنظیم کند. این نه یک «ترفند مادرانه»، که یک کنش شناختی عمیق است؛ نمونه‌ای روشن از «شجاعت در بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی توسط زنان». شجاعت، در این‌جا نه به معنای خاموش‌کردن ترس، بلکه به‌معنای شناخت آن، هم‌نشینی با آن و تبدیلش به تجربه‌ای قابل‌زیستن برای دیگری است.

     در روایت این مادر، بازاندیشی شناختی به‌وضوح نمایان است: او صدای انفجار را نه به‌عنوان تهدیدی مرگبار، بلکه به‌مثابۀ دعوای ابرها تعبیر می‌کند. این بازاندیشیِ خلاقانه، به او امکان می‌دهد که تجربۀ ترس را معنایی تازه ببخشد و بر پایۀ آن واکنشی آرام‌بخش و سازنده بنا کند. هم‌زمان، این روایت نشان می‌دهد که چگونه تلفیق مفهومی عمل می‌کند؛ ترکیبِ «انفجار» با «ابر»، «جنگ» با «بازی»، و «مخفی‌شدن» با «غار کودکانه». این تلفیق‌ها تنها خیال‌پردازی‌های لحظه‌ای نیستند، بلکه سازوکارهایی شناختی‌اند که از طریق آن‌ها، تجربۀ غیرقابل‌تحمل به روایتی فرهنگی و قابل‌زیست تبدیل می‌شود. زن، در مقام راوی، عناصر پراکندۀ ترس، مراقبت و معنا را در قالب یک روایت منسجم به هم می‌دوزد. و در این میان، فراشناخت هیجانی نیز پنهان اما مؤثر عمل می‌کند. مادر، در دل ترس خود، ترس را می‌شناسد، آن را انکار نمی‌کند، اما اجازه نمی‌دهد در شکل اولیه و ناپخته‌اش بماند. او به هیجان خود نظم می‌بخشد تا هیجان دیگری، یعنی کودک، نیز بتواند از دل این نظم‌بخشی، چیزی شبیه به امنیت را تجربه کند. این کار فراتر از «مدیریت احساس» است؛ نوعی انتقال فرهنگِ عاطفی-هیجانی است که از طریق روایت انجام می‌شود.

زنان، روایت و بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی در عصری که کودکان حقیقت را دیده‌اند

به نظر می‌رسد در گذشته، قصه‌ها و روایت‌ها برای کودکان نقش سپر را داشتند؛ ابزارهایی برای محافظت از روان کودک در برابر خشونت آشکار واقعیّت. در هنگامۀ شنیدن صدای بمب، قصه‌ای از رعدوبرق ساخته می‌شد تا کودک نترسد و هیجان‌های سهمگین دور نگه داشته شوند. اما اکنون، در جهانی که کودک پیش از شنیدن قصه، واقعیّت را در تلفن همراه یا تلویزیون دیده‌است، آن داستان‌ها شاید دیگر جواب ندهند. کودک صدای بمب را می‌شناسد، تصویر خون را دیده، و معنای پنهان‌کردنی باقی نمانده‌است. در این موقعیّت تازه، شجاعت زنان شکل دیگری به خود می‌گیرد. شجاعت در این زمان، دیگر در پوشاندن واقعیّت نبوده و بلکه در پذیرفتن آن و ایستادگی کنار آن معنی پیدا می‌کند و بدین‌ترتیب، بازسازی معنا در دل حقیقتِ تلخ محقق می‌شود. در جهان امروز، زنان در شناخت و هیجان کودک شریک می‌شوند. به جای پنهان‌کردن ترس، آن را به زبان می‌آورند: «می‌دانم که ترسیدی … من هم ترسیده‌ام.» این همراهی هیجانی، صورتی از نظم‌بخشی هیجان‌ها است و کنشی محسوب می‌شود که در آن، کودک تنها نبوده و به هنگام تجربۀ هیجانی‌اش همراهی با خود می‌بیند. این همراهی گام مهمّی در بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی خواهد بود.

     امّا درهرصورت، روایت جایگاه خودش را به‌عنوان هستۀ اصلی بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی همچنان حفظ کرده‌است. زنان شجاع امروز نیز در دل جنگ‌ها قصه می‌سازند، اما نه برای پوشاندن واقعیّت، بلکه برای معنابخشیدن به آن. صدای بمب شاید نتواند به رعدوبرق تبدیل شود اما می‌تواند در قصه‌ای بازتاب یابد که در آن، کودکی با شنیدن صداها به قدرت درونی خود پی می‌برد. در این روایت‌های تازه، واقعیّت حذف نمی‌گردد، بلکه دوباره قاب‌بندی می‌شود؛ و این قاب‌بندی گونه‌ای از بازاندیشی شناختی و نوعی تلفیق مفهومی ا‌ست که رنگ‌وبوی فرهنگی به خود می‌گیرد: تلفیق جهان ملموسِ رنج با جهان نمادینِ معنا. زنان از طریق این فرآیند، هرچند ناخودآگاه، در عمل به کودک آموزش می‌دهند که هیجان‌ها صرفاً تجربه‌هایی خام نیستند، بلکه می‌توان درباره‌شان اندیشید، بازخوانی‌شان کرد و حتّی تغییرشان داد. این یعنی فراشناخت هیجانی، توانایی تأمل بر احساس، و این خود یکی از عمیق‌ترین اَشکال ایستادگی است.

     این روایت‌ها؛ روایت‌هایی ظاهراً کوچک، اما در اصل، جهان‌ساز هستند؛ همان نقطه‌هایی که شجاعت زنانه را نه در تقابل با آسیب، بلکه در بازسازی مداوم معنا و امکان زیستن به نمایش می‌گذارند. شجاعت همان‌جاست: در لحظه‌ای که زنی، در میان صدای موشک و جیغ کودک، تصمیم می‌گیرد داستان را طور دیگری تعریف کند!

3

در ستایش زنانی که فقط تحمل نکردند، بلکه داستان آفریدند

در دل ویرانی، زنان زیادی فقط ایستادگی نکردند، آن‌ها ساختند؛ نه فقط خانه یا سقف، بلکه فضاهایی برای آرامش، کلماتی برای همدلی، زبان‌هایی برای گفت‌وگو با کودکان، و قصه‌هایی برای به‌هم‌نریختن جهان‌های درونی. این‌ها شکل‌هایی از شجاعت‌اند که بی‌صدا هستند، اما ریشه‌دارتر از بسیاری از کنش‌های قهرمانانه. آن‌ها که در دل تروما نظم عاطفی-هیجانی را دوباره خلق می‌کنند، درواقع حافظان آینده‌اند؛ چراکه کودکانی که با آن لبخندها، آن بازی‌های ناگهانی و آن قصه‌های غم‌زدوده رشد می‌کنند، آینده‌ای سالم‌تر خواهند ساخت. پس بیایید، در ستایش این زنان، واژۀ شجاعت را دوباره تعریف کنیم. شجاعت فقط به‌مثابۀ ایستادگی در میدان نبرد یا فریاد در برابر ظلم نیست، بلکه در بسیاری از اوقات می‌تواند زمزمه‌ای در گوش کودک شب‌زده، دستی بر شانهٔ لرزان دیگری، یا حتی در قاب لحظه‌ای به تصویر کشیده شود که زنی در میانۀ ویرانی‌ها، آینه را برمی‌دارد تا موهایش را شانه کند، بی‌آن‌که منتظر باشد صلحی بیاید. شجاعت، آن‌گاه که زنانی در میانهٔ جنگ، داستان‌هایی می‌سازند که نه‌فقط پناه، بلکه قطب‌نماست، معنا می‌یابد؛ آن‌ها با واژه‌ها مرهم می‌سازند، با خیال، مکان می‌آفرینند، و با روایت، پیوندهایی تازه می‌تنند. این زنان، نویسندگان زیستن‌اند در جهانی که گاه کارش فقط ویرانی است. شاید تاریخ نام‌شان را ننویسد، شاید تصویری از آن‌ها به دیوارنگاره‌های رسمی راه نیابد، اما حافظهٔ نسل‌ها آن لالایی‌ها، آن قصه‌های بازگوشده، و آن نگاه‌های اطمینان‌بخش را هرگز فراموش نخواهد کرد. شجاعت را نه با صدا، که با اثرش باید شناخت؛ با آن‌چه دوام می‌آورد، می‌روید، و ادامه می‌دهد؛ حتی وقتی همه‌چیز در حال فروریختن است.

     شجاعت پنهان زنان، در طیّ روزگاران، در سایۀ سکوت یا فداکاری خاموش آن‌ها از بین نرفته‌است. زنان در دل جنگ‌های بیرونی، علیه فروپاشی درونی مقاومت کرده‌اند؛ با زبان، با روایت. آن‌ها در کنار کودکان خود، از دل تکه‌تکۀ واقعیّت‌ها، نظمی تازه از معنا و احساس را می‌آفرینند. و این، همان بازآفرینی نظم عاطفی-هیجانی‌ست که تنها، شجاعتِ زنانه به هنگامۀ بحران، آن را ممکن می‌سازد. زن در میدان جنگ روان، همان‌قدر قهرمان است که کسی که در خط مقدّم می‌جنگد. «ایستادگی» فقط در فریاد و خون نیست؛ گاهی در مهار اشک است، در ادامۀ زندگی، در گرم‌نگه‌داشتن نان سفره‌ها! زنان در جنگ، نه حاشیه‌اند و نه صرفاً قربانی. آن‌ها قلب تپندهٔ نظمی‌ هستند که در دل هرج‌ومرج، هنوز تکّه‌ای از انسان‌بودگی را زنده نگه می‌دارند.

در ستایش زنانی که روایت کردند، زیستند، ساختند و بی‌آن‌که نام‌شان را فریاد کنند، با شجاعت خویش جهان را نجات دادند!

4

ارجاعات

Fauconnier, G., & Turner, M. (2002). The way we think: Conceptual blending and the mind’s hidden complexities. Basic Books.

Gross, J. J. (1998). The emerging field of emotion regulation: An integrative review. Review of General Psychology, 2(3), 271–299.

Gross, J. J., & John, O. P. (2003). Individual differences in two emotion regulation processes: Implications for affect, relationships, and well-being. Journal of Personality and Social Psychology, 85(2), 348–362.

Ochsner, K. N., Bunge, S. A., Gross, J. J., & Gabrieli, J. D. (2002). Rethinking feelings: An fMRI study of the cognitive regulation of emotion. Journal of Cognitive Neuroscience, 14(8), 1215–1229.


[1] شناخت‌پژوه و مدرّس دانشگاه؛ عضو شورای گروه تخصصی روان‌شناسی زنان انجمن روان‌شناسی ایران

[2] شهلا شرکت، مصاحبه با مجلۀ اندیشۀ پویا، 1397

[3] emotion regulation

[4] cognitive reappraisal

[5] process model of emotion regulation

[6] conceptual blending

[7] emotional metacognition

آدرس انجمن روان‌شناسی ایران:

تهران، سیدخندان، ابتدای سهروردی شمالی، کوچه سلطانی (قرقاول)، پلاک ۳۷، طبقه سوم

کدپستی: 

1555716755

تلفن:  09367740873 (ساعت پاسخگویی: شنبه تا چهاشنبه، از ساعت 9 الی 14)

فکس: 86120659

کلیه حقوق برای انجمن روانشناسی ایران محفوظ است. – 1400©

طراحی سایت توسط شرکت مهندسی اشاره شرق